سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شوق، خوی صاحبان یقین است . [.امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :19
بازدید دیروز :15
کل بازدید :134702
تعداد کل یاداشته ها : 154
103/1/10
10:56 ص

 جریان به یک باره حافظ کل قرآن شدن کربلایی کاظم ساروقی

و اما اصل داستان و ماجرا را آن گونه که جناب آقای محمد شریف رازی و دیگران نوشته اند چنین است که، کربلایی محمد کاظم گفت: ماه رمضان بود که از سوی آیت الله حائری(ره) یک مبلّغ مذهبی به روستای ما آمد و ضمن سخنرانی های خویش، دربارة نماز، روزه، خمس، زکات و .کربلای کاظم ساروقی.. بحث کرد و گفت: «هر مسلمانی حساب سال نداشته باشد و حقوق مالی خویش را ندهد نماز و روزه اش صحیح نیست».

من به خانه رفتم و به پدرم گفتم: «شما چرا زکات اموالت را نمی دهی؟» گفت: «پسرجان! این حرف ها را از کجا می گویی؟» گفتم: «این روحانی که از قم آمده می گوید: اگر کسی حقوق مالی خویش، همچون زکات را ندهد مالش حرام است». پدرم گفت: «او برای خودش می گوید». من گفتم: «با این وضع، من دیگر در خانة شما نمی مانم» و به حالت قهر به قم رفتم. پس از مدتی، پدرم کسی را فرستاد و مرا به روستا بازگردانید، و باز هم بحث ما ادامه یافت. من اصرار داشتم او زکات مال خویش را بدهد، او هم می گفت: «این فضولی ها به تو نمی رسد». تا آنکه بار دیگر من خانة پدر را بر سر این موضوع ترک کردم و به تهران رفتم، و آنجا مشغول کار شدم و پدرم باز کسانی را فرستاد و مرا به روستا بردند.

درگیری ما ادامه یافت و با خیرخواهی سالخوردگان روستا، پدرم حاضر شد مقداری زمین و بذر آن را به من واگذار کند تا من به طور مستقل به کار کشاورزی بپردازم و مستقل زندگی کنم. او پذیرفت و یک قطعه زمین بزرگ با هشت بار گندم را به من واگذار کرد. من بی درنگ، نیمی از گندم را به فقرا دادم و نیم دیگرش را کشت کردم و خدای متعال، برکتی داد که در آنجا بی نظیر بود. محصول را برداشتم و به شکرانة لطف خدای متعال با بینوایان نصف کردم و بسیار به فقرا و مستمندان کمک می کردم، و دوست داشتم همیشه یار و مددکار مردمان ضعیف و مستضعف باشم. از این روی ما همواره بیشتر از زکات معمولی در راه خدا انفاق می نمودیم و خداوند هم برکت زیادی به آن می داد. تا آنکه یک روز تابستان که برای خرمن کوبی به مزرعه رفته و گندم ها را جمع کرده بودم، هرچه منتظر شدم بادی نیامد و آسمان کاملاً راکد بود. بالاخره مجبور شدم به طرف ده برگردم. در بین راه یکی از فقرای ده، به من رسید و گفت: امسال چیزی از محصولت را به ما ندادی؛ آیا ما را فراموش کرده ای؟ گفتم: خیر، خدا نکند که من فقرا را فراموش کنم، ولی هنوز نتوانسته ام محصول را جمع کنم و این را بدان که حقّ تو محفوظ است. او خوشحال شد و به طرف ده رفت، ولی من دلم آرام نگرفت. به مزرعه برگشتم، و مقداری گندم با زحمت زیاد جمع کردم و برای آن مرد فقیر برداشتم، و قدری هم علوفه برای گوسفندانم درو کردم و چند ساعت بعد از ظهر، یعنی حدود عصری بود که گندم ها و علوفه ها را برداشته، به طرف ده به راه افتادم. قبل از آنکه وارد ده بشوم، به باغ امام زادة مشهور به هفتاد و دو تن رسیدم. من روی سکوی در امامزاده برای رفع خستگی نشستم و گندم ها و علوفه ها را کناری گذاشتم و به طرف صحرا نگاه می کردم.

 دیدم دو نفر جوان که یکی از آنها بسیار با هیبت و خوش قد و قامت بود، با شکوه و عظمت عجیبی به طرف من می آیند. لباس های آنها عربی بود و عمّامة سبزی به سر داشتند. وقتی به من رسیدند، سلام کردم، پاسخ مرا با محبت دادند. همان آقای با شخصیت اسم مرا بردند و گفتند: کربلائی کاظم! بیا با هم برویم فاتحه ای در این امامزاده برای آنها بخوانیم من گفتم: آقا، من قبلاً به زیارت رفته ام و حالا باید برای بردن علوفه به منزل بروم. فرمودند: بسیار خوب این علوفه ها را کنار بگذار و با ما بیا فاتحه ای بخوان. من هم اطاعت کردم.

من فکر کردم که آنان راه امامزاده را بلد نیستند، امّا هنگامی که حرکت کردیم دیدم آنان جلوتر می روند. ابتدا امامزاده شاهزاده حسین را زیارت کردیم. آنان سورة حمد و قل هوالله را خواندند، و من چون سواد نداشتم به همراه آنان می خواندم و صندوق را نیز می بوسیدم، و دور می زدم، ولی آنان چنین نمی کردند و تنها می خواندند. سپس از آنجا بیرون آمدیم تا به امام زادة دیگری که هفتاد و دو تن می گفتند رفتیم. در آنجا دو امام زاده به نام های امام زاده جعفر و امام زاده صالح دفن اند و یک قسمت هم به نام چهل دختران معروف است. باز هم من دور می زدم و قبر را می بوسیدم اما آنان باز هم فاتحه می خواندند.

همان آقای با عظمت رو به من کردند و فرمودند: «کربلایی کاظم! پس چرا چیزی نمی خوانی؟» گفتم: آقا من ملّا نرفته ام، من سواد ندارم.

گفتند: « نگاه کن به آن کتیبه، می توانی بخوانی». نگاه کردم، کتبه ای دیدم که نه پیش از آن دیده بودم و نه بعد از آن دیدم. نگاه کردم، دیدم به خط سفید و پر نوری این آیة شریفه نوشته شده بود:

إنّ ربّکم الله الّذی خلق السّموات و الأرض فی ستّة ایاّم ثمّ استوی علی العرش یغشی اللّیل و النّهار یطلبه حثیثاً و الشّمس و القمر و النّجوم مسخّراتٌ بأمره ألا له الخلق و الأمر تبارک الله ربّ العالمین... إنّ رحمة الله قریبٌ من المحسنین.

آیه را خواندم، آنگاه جلوتر آمدند، و دست خویشتن را از پیشانی تا سینه ام کشیدند، و سورة حمد را خواندند و به چهرة من فوت کردند. من صورتم را برگرداندم که به آنها چیزی بگویم. ناگهان دیدم کسی آنجا نیست، و از آن آقایی که تا همین لحظه دستشان روی سینة من بود خبری نیست و دیگر از آن نوشته ها هم که روی سقف بود چیزی وجود ندارد. در این موقع دچار ترس و رعب عجیبی شدم، و دیگر نفهمیدم چه شد، یعنی بی هوش روی زمین افتاده بودم. هنگامی به خود آمدم که دیدم شب فرا رسیده است. برخاستم، جریان را فراموش کرده بودم. و در بدنم احساس خستگی عجیبی می نمودم. خودم را سرزنش می کردم که مگر تو کار و زندگی نداری، آخر اینجا چه کار می کنی؟ بالاخره از امام زاده بیرون آمدم و بار علوفه را به دوش گرفتم و به سوی ده حرکت کردم. در بین راه متوجه شدم کلمات عربی زیادی بلد هستم. ناگهان به یاد تشرّفی که روز قبل خدمت آن آقا پیدا کرده بودم افتادم. باز ترس و رعب مرا برداشت. ولی زود خودم را به منزل رساندم. اهل خانه خیلی مرا سرزنش کردند که تا این موقع شب کجا بودی؟ من چیزی نگفتم و علوفه را به گوسفندان دادم و صبح زود آن گندم ها را به در خانة آن مرد مستمند بردم و به او دادم و بدون معطّلی به نزد پیشنماز محل، آقای حاج شیخ صابر عراقی رفتم، و داستان خودم را از اول تا به آخر گفتم. آقای عراقی به من گفت آنچه را می دانی بخوان. من آنها را خواندم. او ساعت ها مرا امتحان کرد. نخست سورة رحمان را پرسید، بعد سورة یس، مریم و سوره های دیگر قرآن را. من از هر کجا پرسید، از حفظ و بدون کوچک ترین لغزش همه را تلاوت کردم. سپس قرآن را بوسیدم. و آقای عراقی به مردمی که آنجا بودند، گفت: مردم کاظم درست می گوید، او مورد لطف قرار گرفته است.  آقای صابر عراقی به زحمت مردم را از خانه بیرون کرد و به من گفت: کاظم اگر جان خودت را دوست داری شبانه از این محل برو. در غیر این صورت به عنوان تبرّک به دست مردم آسیب خواهی دید. گفتم: خرمن و گوسفندانم را چه کنم؟ گفت، من دستور می دهم آنها را حفظ و جمع آوری کنند و پولی هم به من داد و شبانه به ملایر آمدم. آنجا نیز مردم قصه مرا برای آقای سیّد اسماعیل علوی بروجردی که از علمای ملایر بود گفتند و ایشان تشریف آوردند و با من ملاقات کردند و با اصرار مرا بردند، جلسه ای تشکیل دادند و قصة مرا برای شخصیت های ملایر نقل کردند. آنها مرا بسیار آزمایش و امتحان نمودند و همه تعجّب می کردند.

آری این بود جریان عجیب و ماجرای استثنایی کربلایی کاظم.  

کسی که پس از فهمیدن وظیفه، عمل به آن نماید، از نظر روحی سنخیت و همرنگی زیادی با حضرت بقیة الله ـ ارواحنا فداه ـ پیدا می نماید؛ کسانی که ظاهر و باطنشان یکی است و گاهی دیگران به آنها نسبت سادگی می دهند. از این جهت که اینها آنچه را در درون خویش دارند، همان گونه که هست بروز می دهند و آشکار می نمایند و در فکر پنهان کردن آن نیستند. آری، انسان اگر ظاهر و باطنش پاک و خالص شد، فکرش نیز آلوده به خیانت و گناه نباشد، روح او رنگ الهی پیدا کرده، به صفات کمالیّة حضرت ولی عصر(ع) مزیّن می شود.

چنین شخصی حتی اگر نتواند عمل نیکی یا خدمتی به مردم انجام دهد، فکرش دائماً در پی آن است و حداقل دعای نیک می کند. لطف امام(ع) هم به چنین انسان هایی زیاد است. داستان عجیب و شگفت انگیز حافظ قرآن شدن یک مرد عامی، بی سواد، بی آلایش و سادة به تمام معنی، به نام «کربلایی محمد کاظم کریمی ساروقی اراکی»، یکی از همین نمونه هاست، که هزاران نفر از مراجع تقلید، آیات عظام، دانشمندان و اقشار مختلف مردم در داخل و خارج کشور، او را عیناً دیده و آزموده اند.

 

کربلای کاظم ساروقی

کربلایی محمدکاظم کریمی ساروقی (زاده?: 1262، ساروقاراک - درگذشت:  1339، قم)  فردی بی سواد بود  که مدعی حفظ کل قرآن شد. ادعای وی توسط بسیاری از علما، مقامات دولتی و فرهنگیان وقت امتحان و توسط آنان تایید شد. به گفته او، در امامزادگان ? 72تن ساروق یکباره حافظ قرآن شده‌است. مدفن وی قبرستان نوی قم است.

 

کربلایی کاظم در سفرهایی که به شهرهای مختلف داشته‌است با علمای مختلفی برخورد می‌کند و آزمایشهای متعددی از او گرفته می‌شود و همین امر تأییدات افراد مختلفی را به همراه دارد. از جمله: حضرات آیات عظام بروجردی، سید احمد خوانساری، سید صدرالدین صدر، سید محمدهادی میلانی، دستغیب، علامه طباطبایی، مکارم شیرازی، و دیگران.

 

دستنوشته‌هایی ازسید شهاب‌الدین مرعشی نجفی، عبدالله شیرازی، سید احمد زنجانی، مکارم شیرازی در تایید کربلایی کاظم همراه با اشاره‌هایی به ویژگیهای خارق العاده او وجود دارد. همچنین آیت الله دستغیب در کتاب داستانهای شگفت این ماجرا را نقل کرده‌است.

 


در دست‌نوشته‌ای که از سید محمدهادی میلانی موجود است اینگونه نگاشته شده‌است:

 

با ایشان مجالس عدیده در نجف اشرف، در کربلا ملاقاتمان شد، جمعی از اهل علم حضور داشتند و همچنین سایر طبقات هم بودند به انحاء کثیره و به طرق مختلفه از ایشان اختبار شد، حقیقتاً مهارتشان در اطلاع به کلمات و آیات قرآن مجید، امری است بر خلاف عادت. موهبتی است الهیّه و هر شخصی که با ایشان قدری معاشرت نماید، به اوضاع و احوال ایشان در مراحل عادیّه مطّلع شود و قوّه حافظه ایشان را در سایر امور امتحان نماید، کاملاً ملتفت می‌شود و بالوجدان می‌یابد که این گونه تسلّط در معرفت جمیع خصوصیات قرآن مجید، «کرامات فوق العاده». بلکه توان گفت: فرضاً قوّه حافظه، هر اندازه قوّت داشته باشد، نتواند عهده دار شود، این گونه امتحانات و اختبارات را که به انحاء دقیقه بسیار به عمل آمده و هو سبحانه و تعالی یهب ما یشاء و لمن یشاء و له الحمد.

 

برخی اتفاقی را که برای کربلایی کاظم پیش آمده اثباتی بر عدم تحریف قرآن می‌دانند. به عنوان نمونه محی‌الدین حائری شیرازی با توسل به ماجرایی که برای کربلایی کاظم رخ داده بر علیه مطالب ادعا شده در کتاب فصل الخطاب، چنین می‌نویسد:«گذر از مسأله تحریف جز به آنچه به وسیله کربلائی کاظم انجام شد انجام نمی‌گرفت».

 

ویژگیهای منسوب کربلایی کاظم

 

از جمله ویژگی‌هایی که در آزمایش‌های مختلف مشاهده شده:

 

  • بازگویی شماره و مکان قرآن با خواندن آیه
  • خواندن قرآن به صورت وارونه
  • تشخیص عبارات قرآن در میان کتابهای عربی و فارسیبا دستخطهای یکنواخت
  • باز کردن قرآن و نشان دادن مکان آیه تقریباً بدون ورق زدن با هر چاپ قرآنی
  • جستجوی عبارتها و کلمات در قرآن و تعداد و مکان تکرار هر کدام
  • بیان کردن تعداد حروف سوره‌هاو اطلاعاتی در مورد تکرار حرفها و...
  • اطلاعاتی در اسرار قرآن

 

در سال1386 کنگره بین المللی بزرگداشت وی در شهر اراک با حضور علما و شخصیت‌های جهان اسلام و رئیس مجلس شورای اسلامی، وزیر وقت فرهنگ و ارشاد اسلامی و استاندار استان مرکزی، برگزار گردید.

 

همزمان با برگزاری این کنگره تمبر وی نیز شامل تصویری از او و امام زاده هفتادو دو تن رونمایی شد.

 

در اردیبهشت 1390 نیز مراسم بزرگداشت وی در حرم فاطمه معصومه در قم برگزار شد.

 

گزارش مختصر کنگره کربلایی کاظم ساروقی، اداره کل فرهنگ وارشاد اسلامی وانجمن آثار ومفاخر استان مرکزی، سخنرانی دکتر حداد عادل رییس مجلس شورای اسلامی: «با این واقعه به خوبی می‌توان مطمئن شد که دامن پاک قرآن از شبهه و شائبه تحریف پاک است کما اینکه در احوال کربلایی کاظم نوشته‌اند که یکی از علمای محترم قم که در باب تحریف قرآن تحقیق می‌کرده و کتابی را از قول حضرت آیت الله مکارم شیرازی نوشته‌است من خواندم، که آن استاد محقق یکی از دلایل خود در اثبات تحریف نشدن قرآن را کربلایی کاظم معرفی کرده‌است».

http://markazi.farhang.gov.ir/introduction-units-forums-roter1-fa.html

http://3pidar.persianblog.ir/

 

 


  
پیامهای عمومی ارسال شده