سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکس بسیار به درس و مباحثه علم بپردازد، آنچه را فرا گرفته از یاد نبرد و آنچه را ندانسته فرا گیرد . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :39
بازدید دیروز :4
کل بازدید :134635
تعداد کل یاداشته ها : 154
102/12/29
2:27 ع

مرد جوانی پدر پیرش مریض شد. چون وضع بیماری پیرمرد شدت گرفت او را در گوشه جاده ای رها کرد و از آنجا دور شد. پیرمرد ساعت ها کنار جاده افتاده بود و به زحمت نفس های آخرش را می کشید. رهگذران از ترس واگیرداشتن بیماری و فرار از دردسر روی خود را به سمت دیگری می چرخاندند و بی اعتنا به پیرمرد نالان راه خود را می گرفتند و می رفتند. شیوانا از آن جاده عبور می کرد. به محض اینکه پیرمرد را دید او را بر دوش گرفت تا به مدرسه ببرد و درمانش کند. یکی از رهگذران به طعنه به شیوانا گفت:" این پیرمرد فقیر است و بیمار و مرگش نیز نزدیک! نه از او سودی به تو می رسد و نه کمک تو تغییری در اوضاع این پیرمرد باعث می شود. حتی پسرش هم او را در اینجا به حال خود رها کرده و رفته است. تو برای چی به او کمک می کنی!؟"شیوانا به رهگذر گفت:" من به او کمک نمی کنم!! من دارم به خودم کمک می کنم. اگر من هم مانند پسرش و رهگذران او را به حال خود رها کنم چگونه روی به آسمان برگردانم و از خالق هستی تقاضای هم صحبتی داشته باشم. من دارم به خودم کمک می کنم


  
  
  • اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
  • گفت :حاج آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهم 
  • گفتم :چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم 
  • گفت: من رفتنی ام!
    گفتم: یعنی چی؟
    گفت: دارم میمیرم 
  • گفتم: دکتر دیگه ای رفتی، خارج از کشور؟ 
  • گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد. 
  • گفتم: خدا کریمه، انشاله که بهت سلامتی میده 
  • با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم یعنی خدا کریم نیست؟ 
  • فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گل مالید سرش 
  • گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟ 
  • گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم 
  • کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن 
  • تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم 
  • خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم
  • اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت 
  • خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد 
  • با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن 
  • آخه من رفتنی ام و اونا انگار موندنی 
  • سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم 
  • بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
  • ماشین عروس که میدیم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم 
  • گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم 
  • مثل پیر مردا برای همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم 
  • الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و مهربون شدم 
  • حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن منو قبول میکنه؟ 
  • گفتم: بله، اونجور که میدونم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه 
  • آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر، وقتی داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟ 
  • گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!! 
  • یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟ 
  • گفت: بیمار نیستم!
    گفتم: پس چی؟ 
  • گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن:نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه! خلاصه حاجی 
  • مارفتنی هستیم،مگه وقتش فرقی هم داره ؟ 
    باز خندید و رفت، دل من رو هم با خودش برد! 

  
  

 700 بسیجی در مقابل هزاران عراقی! ...  

 او از آن بالا فریاد می زد که تا عمق پل خرمشهر تا چشم کار می کند عراقی ها در خیابانها و کوچه ها همه دستهایشان بالاست! بالاخره ثمره مجاهدات و زحمات فرمانده جوان نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی به ثمر نشست. اتحاد مقدسی که صیاد به دنبالش بود محقق شده و ارتش و سپاه در ائتلافی محکم و ایمانی از فروردین ماه سال 61 جنگیدند و فتح بزرگ را برای همیشه تاریخ نصیب ایران و ایرانیان کردند. اینها روایت شیرین ترین لحظات زندگی صیاد دلهاست... "خواب از سرم پرید، خدا را شکر کردم. همه این اتفاقهای بیست و چند روز یک طرف و این دو ساعت یک طرف. ساعت 5/6 یا 7 صبح بود که به ما خبر دادند رسیدیم به اروند. دشمن آن قدر غافلگیر شده بود که بالگردش صبح زود می خواست بیاید به خرمشهر، نمی دانست که نیروهای ما آن جا هستند با خیال راحت با سقف پرواز 30 تا 0 متری داشت می آمد که یک بسیجی آر- پی- جی اش را می گیرد به سویش و آن را می زند. مثل این که با یک فیلمبردار هماهنگ کرده بود و فیلمبردار هم از این صحنه فیلم می گیرد که بعدها پخش شد. ساعت حدود 7 بود که یک دفعه دیدم شهید خرازی که محل استقرارش درست چسبیده بود به خاکریز خرمشهر، با یک هیجانی گفت که اگر من 700، 800 نفر جور بکنم اجازه می دهید بزنم به خرمشهر؟ پیشنهاد کردم صبر کنید تا بررسی کنیم. کارشناسی کردیم، دور هم نشستیم و بحث کردیم. هیچ کس نظر مثبت نداشت، چون از لحاظ تخصصی جواب نمی داد. منطقی نبود که این 700 نفر را همراه با خط مان از دست بدهیم. آمدیم به او بگوییم ستاد قرارگاه کربلا مخالفت کرده، نمی دانید با چه برخوردی به ما انگیزه داد؛ طوری صحبت می کرد انگار که او فرمانده است. دیدیم اصلاً نمی توانیم قانعش کنیم. من و سردار رضایی متقاعد شدیم که همین طوری رهایشان کنیم تا ساعت 5/7 بشود، دیدیم باز دادش درآمد. آنها رفتند و بعد با ما تماس گرفتند. گفتیم چه خبر است؟ گفتند: هر چه نگاه می کنیم عراقی ها دستها را بالا برده اند! تازه فهمیدیم منظورش چه بود. منظورش این بود که ما 700 نفر با این جمعیت انبوه چه کار کنیم. گفت اگر می شود یک بالگرد بفرستید تا ببینیم عمق اینها کجاست. یک بالگرد فرستادیم. ای کاش صدای آن خلبان ضبط می شد. او از آن بالا فریاد می زد که تا عمق پل خرمشهر تا چشم کار می کند عراقی ها در خیابانها و کوچه ها همه دستهایشان بالاست!" منبع : نرم افزار چند رسانه ای" خرمشهر، شهر مقاومت" نشر الکترونیکی شاهد


  
  
اخبار شبکه دو تلویزیون رژیم صهیونیستی اعلام کرد: کارتونهای ایرانی، هولوکاست را به سخره می‌گیرند.
به گزارش مشرق، پخش چند کارتون از صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران در سالگرد واقعه ای که هولوکاست نام گذاری شده خشم اسرائیلی ها را بر انگیخت.
به گزارش اخبار شبکه دو تلویزیون اسرائیل در شب چهارشنبه، همزمان با روز یادبود هولوکاست در اسرائیل، ایران کارتونهایی با مضمون انکار هولوکاست از تلویزیون سراسری خود پخش کرد.

 

این کارتون ها در قالب کاریکاتورهایی یهودیان را نشان می‌دهند که داستان‌هایی درباره ظلم و ستم نازی‌ها و مرگ شش میلیون یهودی جعل می‌کنند و از هولوکاست برای غنی کردن خود و همچنین راندن اعراب از فلسطین استفاده می‌کنند.


  
  

 جریان به یک باره حافظ کل قرآن شدن کربلایی کاظم ساروقی

و اما اصل داستان و ماجرا را آن گونه که جناب آقای محمد شریف رازی و دیگران نوشته اند چنین است که، کربلایی محمد کاظم گفت: ماه رمضان بود که از سوی آیت الله حائری(ره) یک مبلّغ مذهبی به روستای ما آمد و ضمن سخنرانی های خویش، دربارة نماز، روزه، خمس، زکات و .کربلای کاظم ساروقی.. بحث کرد و گفت: «هر مسلمانی حساب سال نداشته باشد و حقوق مالی خویش را ندهد نماز و روزه اش صحیح نیست».

من به خانه رفتم و به پدرم گفتم: «شما چرا زکات اموالت را نمی دهی؟» گفت: «پسرجان! این حرف ها را از کجا می گویی؟» گفتم: «این روحانی که از قم آمده می گوید: اگر کسی حقوق مالی خویش، همچون زکات را ندهد مالش حرام است». پدرم گفت: «او برای خودش می گوید». من گفتم: «با این وضع، من دیگر در خانة شما نمی مانم» و به حالت قهر به قم رفتم. پس از مدتی، پدرم کسی را فرستاد و مرا به روستا بازگردانید، و باز هم بحث ما ادامه یافت. من اصرار داشتم او زکات مال خویش را بدهد، او هم می گفت: «این فضولی ها به تو نمی رسد». تا آنکه بار دیگر من خانة پدر را بر سر این موضوع ترک کردم و به تهران رفتم، و آنجا مشغول کار شدم و پدرم باز کسانی را فرستاد و مرا به روستا بردند.

درگیری ما ادامه یافت و با خیرخواهی سالخوردگان روستا، پدرم حاضر شد مقداری زمین و بذر آن را به من واگذار کند تا من به طور مستقل به کار کشاورزی بپردازم و مستقل زندگی کنم. او پذیرفت و یک قطعه زمین بزرگ با هشت بار گندم را به من واگذار کرد. من بی درنگ، نیمی از گندم را به فقرا دادم و نیم دیگرش را کشت کردم و خدای متعال، برکتی داد که در آنجا بی نظیر بود. محصول را برداشتم و به شکرانة لطف خدای متعال با بینوایان نصف کردم و بسیار به فقرا و مستمندان کمک می کردم، و دوست داشتم همیشه یار و مددکار مردمان ضعیف و مستضعف باشم. از این روی ما همواره بیشتر از زکات معمولی در راه خدا انفاق می نمودیم و خداوند هم برکت زیادی به آن می داد. تا آنکه یک روز تابستان که برای خرمن کوبی به مزرعه رفته و گندم ها را جمع کرده بودم، هرچه منتظر شدم بادی نیامد و آسمان کاملاً راکد بود. بالاخره مجبور شدم به طرف ده برگردم. در بین راه یکی از فقرای ده، به من رسید و گفت: امسال چیزی از محصولت را به ما ندادی؛ آیا ما را فراموش کرده ای؟ گفتم: خیر، خدا نکند که من فقرا را فراموش کنم، ولی هنوز نتوانسته ام محصول را جمع کنم و این را بدان که حقّ تو محفوظ است. او خوشحال شد و به طرف ده رفت، ولی من دلم آرام نگرفت. به مزرعه برگشتم، و مقداری گندم با زحمت زیاد جمع کردم و برای آن مرد فقیر برداشتم، و قدری هم علوفه برای گوسفندانم درو کردم و چند ساعت بعد از ظهر، یعنی حدود عصری بود که گندم ها و علوفه ها را برداشته، به طرف ده به راه افتادم. قبل از آنکه وارد ده بشوم، به باغ امام زادة مشهور به هفتاد و دو تن رسیدم. من روی سکوی در امامزاده برای رفع خستگی نشستم و گندم ها و علوفه ها را کناری گذاشتم و به طرف صحرا نگاه می کردم.

 دیدم دو نفر جوان که یکی از آنها بسیار با هیبت و خوش قد و قامت بود، با شکوه و عظمت عجیبی به طرف من می آیند. لباس های آنها عربی بود و عمّامة سبزی به سر داشتند. وقتی به من رسیدند، سلام کردم، پاسخ مرا با محبت دادند. همان آقای با شخصیت اسم مرا بردند و گفتند: کربلائی کاظم! بیا با هم برویم فاتحه ای در این امامزاده برای آنها بخوانیم من گفتم: آقا، من قبلاً به زیارت رفته ام و حالا باید برای بردن علوفه به منزل بروم. فرمودند: بسیار خوب این علوفه ها را کنار بگذار و با ما بیا فاتحه ای بخوان. من هم اطاعت کردم.

من فکر کردم که آنان راه امامزاده را بلد نیستند، امّا هنگامی که حرکت کردیم دیدم آنان جلوتر می روند. ابتدا امامزاده شاهزاده حسین را زیارت کردیم. آنان سورة حمد و قل هوالله را خواندند، و من چون سواد نداشتم به همراه آنان می خواندم و صندوق را نیز می بوسیدم، و دور می زدم، ولی آنان چنین نمی کردند و تنها می خواندند. سپس از آنجا بیرون آمدیم تا به امام زادة دیگری که هفتاد و دو تن می گفتند رفتیم. در آنجا دو امام زاده به نام های امام زاده جعفر و امام زاده صالح دفن اند و یک قسمت هم به نام چهل دختران معروف است. باز هم من دور می زدم و قبر را می بوسیدم اما آنان باز هم فاتحه می خواندند.

همان آقای با عظمت رو به من کردند و فرمودند: «کربلایی کاظم! پس چرا چیزی نمی خوانی؟» گفتم: آقا من ملّا نرفته ام، من سواد ندارم.

گفتند: « نگاه کن به آن کتیبه، می توانی بخوانی». نگاه کردم، کتبه ای دیدم که نه پیش از آن دیده بودم و نه بعد از آن دیدم. نگاه کردم، دیدم به خط سفید و پر نوری این آیة شریفه نوشته شده بود:

إنّ ربّکم الله الّذی خلق السّموات و الأرض فی ستّة ایاّم ثمّ استوی علی العرش یغشی اللّیل و النّهار یطلبه حثیثاً و الشّمس و القمر و النّجوم مسخّراتٌ بأمره ألا له الخلق و الأمر تبارک الله ربّ العالمین... إنّ رحمة الله قریبٌ من المحسنین.

آیه را خواندم، آنگاه جلوتر آمدند، و دست خویشتن را از پیشانی تا سینه ام کشیدند، و سورة حمد را خواندند و به چهرة من فوت کردند. من صورتم را برگرداندم که به آنها چیزی بگویم. ناگهان دیدم کسی آنجا نیست، و از آن آقایی که تا همین لحظه دستشان روی سینة من بود خبری نیست و دیگر از آن نوشته ها هم که روی سقف بود چیزی وجود ندارد. در این موقع دچار ترس و رعب عجیبی شدم، و دیگر نفهمیدم چه شد، یعنی بی هوش روی زمین افتاده بودم. هنگامی به خود آمدم که دیدم شب فرا رسیده است. برخاستم، جریان را فراموش کرده بودم. و در بدنم احساس خستگی عجیبی می نمودم. خودم را سرزنش می کردم که مگر تو کار و زندگی نداری، آخر اینجا چه کار می کنی؟ بالاخره از امام زاده بیرون آمدم و بار علوفه را به دوش گرفتم و به سوی ده حرکت کردم. در بین راه متوجه شدم کلمات عربی زیادی بلد هستم. ناگهان به یاد تشرّفی که روز قبل خدمت آن آقا پیدا کرده بودم افتادم. باز ترس و رعب مرا برداشت. ولی زود خودم را به منزل رساندم. اهل خانه خیلی مرا سرزنش کردند که تا این موقع شب کجا بودی؟ من چیزی نگفتم و علوفه را به گوسفندان دادم و صبح زود آن گندم ها را به در خانة آن مرد مستمند بردم و به او دادم و بدون معطّلی به نزد پیشنماز محل، آقای حاج شیخ صابر عراقی رفتم، و داستان خودم را از اول تا به آخر گفتم. آقای عراقی به من گفت آنچه را می دانی بخوان. من آنها را خواندم. او ساعت ها مرا امتحان کرد. نخست سورة رحمان را پرسید، بعد سورة یس، مریم و سوره های دیگر قرآن را. من از هر کجا پرسید، از حفظ و بدون کوچک ترین لغزش همه را تلاوت کردم. سپس قرآن را بوسیدم. و آقای عراقی به مردمی که آنجا بودند، گفت: مردم کاظم درست می گوید، او مورد لطف قرار گرفته است.  آقای صابر عراقی به زحمت مردم را از خانه بیرون کرد و به من گفت: کاظم اگر جان خودت را دوست داری شبانه از این محل برو. در غیر این صورت به عنوان تبرّک به دست مردم آسیب خواهی دید. گفتم: خرمن و گوسفندانم را چه کنم؟ گفت، من دستور می دهم آنها را حفظ و جمع آوری کنند و پولی هم به من داد و شبانه به ملایر آمدم. آنجا نیز مردم قصه مرا برای آقای سیّد اسماعیل علوی بروجردی که از علمای ملایر بود گفتند و ایشان تشریف آوردند و با من ملاقات کردند و با اصرار مرا بردند، جلسه ای تشکیل دادند و قصة مرا برای شخصیت های ملایر نقل کردند. آنها مرا بسیار آزمایش و امتحان نمودند و همه تعجّب می کردند.

آری این بود جریان عجیب و ماجرای استثنایی کربلایی کاظم.  

کسی که پس از فهمیدن وظیفه، عمل به آن نماید، از نظر روحی سنخیت و همرنگی زیادی با حضرت بقیة الله ـ ارواحنا فداه ـ پیدا می نماید؛ کسانی که ظاهر و باطنشان یکی است و گاهی دیگران به آنها نسبت سادگی می دهند. از این جهت که اینها آنچه را در درون خویش دارند، همان گونه که هست بروز می دهند و آشکار می نمایند و در فکر پنهان کردن آن نیستند. آری، انسان اگر ظاهر و باطنش پاک و خالص شد، فکرش نیز آلوده به خیانت و گناه نباشد، روح او رنگ الهی پیدا کرده، به صفات کمالیّة حضرت ولی عصر(ع) مزیّن می شود.

چنین شخصی حتی اگر نتواند عمل نیکی یا خدمتی به مردم انجام دهد، فکرش دائماً در پی آن است و حداقل دعای نیک می کند. لطف امام(ع) هم به چنین انسان هایی زیاد است. داستان عجیب و شگفت انگیز حافظ قرآن شدن یک مرد عامی، بی سواد، بی آلایش و سادة به تمام معنی، به نام «کربلایی محمد کاظم کریمی ساروقی اراکی»، یکی از همین نمونه هاست، که هزاران نفر از مراجع تقلید، آیات عظام، دانشمندان و اقشار مختلف مردم در داخل و خارج کشور، او را عیناً دیده و آزموده اند.

 

کربلای کاظم ساروقی

کربلایی محمدکاظم کریمی ساروقی (زاده?: 1262، ساروقاراک - درگذشت:  1339، قم)  فردی بی سواد بود  که مدعی حفظ کل قرآن شد. ادعای وی توسط بسیاری از علما، مقامات دولتی و فرهنگیان وقت امتحان و توسط آنان تایید شد. به گفته او، در امامزادگان ? 72تن ساروق یکباره حافظ قرآن شده‌است. مدفن وی قبرستان نوی قم است.

 

کربلایی کاظم در سفرهایی که به شهرهای مختلف داشته‌است با علمای مختلفی برخورد می‌کند و آزمایشهای متعددی از او گرفته می‌شود و همین امر تأییدات افراد مختلفی را به همراه دارد. از جمله: حضرات آیات عظام بروجردی، سید احمد خوانساری، سید صدرالدین صدر، سید محمدهادی میلانی، دستغیب، علامه طباطبایی، مکارم شیرازی، و دیگران.

 

دستنوشته‌هایی ازسید شهاب‌الدین مرعشی نجفی، عبدالله شیرازی، سید احمد زنجانی، مکارم شیرازی در تایید کربلایی کاظم همراه با اشاره‌هایی به ویژگیهای خارق العاده او وجود دارد. همچنین آیت الله دستغیب در کتاب داستانهای شگفت این ماجرا را نقل کرده‌است.

 


در دست‌نوشته‌ای که از سید محمدهادی میلانی موجود است اینگونه نگاشته شده‌است:

 

با ایشان مجالس عدیده در نجف اشرف، در کربلا ملاقاتمان شد، جمعی از اهل علم حضور داشتند و همچنین سایر طبقات هم بودند به انحاء کثیره و به طرق مختلفه از ایشان اختبار شد، حقیقتاً مهارتشان در اطلاع به کلمات و آیات قرآن مجید، امری است بر خلاف عادت. موهبتی است الهیّه و هر شخصی که با ایشان قدری معاشرت نماید، به اوضاع و احوال ایشان در مراحل عادیّه مطّلع شود و قوّه حافظه ایشان را در سایر امور امتحان نماید، کاملاً ملتفت می‌شود و بالوجدان می‌یابد که این گونه تسلّط در معرفت جمیع خصوصیات قرآن مجید، «کرامات فوق العاده». بلکه توان گفت: فرضاً قوّه حافظه، هر اندازه قوّت داشته باشد، نتواند عهده دار شود، این گونه امتحانات و اختبارات را که به انحاء دقیقه بسیار به عمل آمده و هو سبحانه و تعالی یهب ما یشاء و لمن یشاء و له الحمد.

 

برخی اتفاقی را که برای کربلایی کاظم پیش آمده اثباتی بر عدم تحریف قرآن می‌دانند. به عنوان نمونه محی‌الدین حائری شیرازی با توسل به ماجرایی که برای کربلایی کاظم رخ داده بر علیه مطالب ادعا شده در کتاب فصل الخطاب، چنین می‌نویسد:«گذر از مسأله تحریف جز به آنچه به وسیله کربلائی کاظم انجام شد انجام نمی‌گرفت».

 

ویژگیهای منسوب کربلایی کاظم

 

از جمله ویژگی‌هایی که در آزمایش‌های مختلف مشاهده شده:

 

  • بازگویی شماره و مکان قرآن با خواندن آیه
  • خواندن قرآن به صورت وارونه
  • تشخیص عبارات قرآن در میان کتابهای عربی و فارسیبا دستخطهای یکنواخت
  • باز کردن قرآن و نشان دادن مکان آیه تقریباً بدون ورق زدن با هر چاپ قرآنی
  • جستجوی عبارتها و کلمات در قرآن و تعداد و مکان تکرار هر کدام
  • بیان کردن تعداد حروف سوره‌هاو اطلاعاتی در مورد تکرار حرفها و...
  • اطلاعاتی در اسرار قرآن

 

در سال1386 کنگره بین المللی بزرگداشت وی در شهر اراک با حضور علما و شخصیت‌های جهان اسلام و رئیس مجلس شورای اسلامی، وزیر وقت فرهنگ و ارشاد اسلامی و استاندار استان مرکزی، برگزار گردید.

 

همزمان با برگزاری این کنگره تمبر وی نیز شامل تصویری از او و امام زاده هفتادو دو تن رونمایی شد.

 

در اردیبهشت 1390 نیز مراسم بزرگداشت وی در حرم فاطمه معصومه در قم برگزار شد.

 

گزارش مختصر کنگره کربلایی کاظم ساروقی، اداره کل فرهنگ وارشاد اسلامی وانجمن آثار ومفاخر استان مرکزی، سخنرانی دکتر حداد عادل رییس مجلس شورای اسلامی: «با این واقعه به خوبی می‌توان مطمئن شد که دامن پاک قرآن از شبهه و شائبه تحریف پاک است کما اینکه در احوال کربلایی کاظم نوشته‌اند که یکی از علمای محترم قم که در باب تحریف قرآن تحقیق می‌کرده و کتابی را از قول حضرت آیت الله مکارم شیرازی نوشته‌است من خواندم، که آن استاد محقق یکی از دلایل خود در اثبات تحریف نشدن قرآن را کربلایی کاظم معرفی کرده‌است».

http://markazi.farhang.gov.ir/introduction-units-forums-roter1-fa.html

http://3pidar.persianblog.ir/

 

 


  
  

سرویس سیاسی جهان‌نیوز ـ جابر سعادتی صدر: مهدی هاشمی فرزند چهارم آیت‌الله هاشمی رفسنجانی است که در اوج فتنه و اغتشات 88 و در حالی که اتهامات بسیاری متوجه وی بود و سخنان مختلفی در خصوص نقش محوری او در ایجاد و مدیریت فتنه وجود داشت، کشور را به مقصد انگلس ترک کرد.

گذشته از نقشی که مهدی هاشمی در جریان انتخابات سال 84 در میدان رقابت پدر خود با احمدی‌نژاد داشت و بعد‌ها از آن به عنوان تجربه ماندگار خود در صیانت از آراء یاد کرد، شاید بتوان نقطه ورود مهدی هاشمی به جریان انتخابات سال 88 و حوادث پس از آن را در ملحق شدن وی به کمیته انتخاباتی میرحسین موسوی و تشکیل کمیته صیانت از آرا دانست.

اما با اعلام نتایج قطعی انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری و ناکامی میرحسین موسوی، اغتشاشات و اجرای طرح کودتای مخملی با رمز "تقلب" در قالب آنچه مقام معظم رهبری عنوان "فتنه" را بر آن نهاد، کلید خورد و از این مقطع به بعد بود که نقش پررنگ مهدی هاشمی در صحنه‌گردانی این حوادث آغاز شد.

از سوی دیگر با آغاز دادگاه برخی از متهمان فتنه 88 و اعترافات صریح این متهمان در خصوص نقش کلیدی مهدی هاشمی در صحنه‌گردانی و مدیریت اغتشاشات و در حالی که برخی منابع از احتمال دستگیری وی برای بررسی اتهاماتش در دادگاه خبر می‌دادند، مهدی هاشمی در شهریور ماه 88 کشور را به مقصد انگلیس ترک کرد و البته پس از چند روز، این سفر یک ماموریت کاری از سوی دانشگاه آزاد برای سرکشی از واحد‌های این دانشگاه در خارج از کشور اعلام شد؛ ماموریتی که برای بابت آن دانشگاه آزاد حقوق ماهیانه به مبلغ 3200 پوند همراه با 4 میلیون تومان نیز تعیین و پرداخت می‌‌کرد.

اما به دلیل وجود اسناد و مدارک متعدد در خصوص فتنه 88، کمیسیون اصل 90 مجلس شورای اسلامی نیز بررسی این پرونده را در دستور کار خود قرار داد و پس از فراز و فرود‌های بسیار، سرانجام گزارش این کمیسیون درخصوص انتخابات، فتنه 88 و نقش مهدی هاشمی در آن حوادث در دی ماه 90 در صحن علنی مجلس قرائت شد.

در گزارش رسمی مجلس شورای اسلامی بر نقش کلیدی مهدی هاشمی در وقایع پیش و پس از فتنه 88 تاکید شده است. در بخشی از این گزارش با اشاره به نقش وی در انتقال اخبار و اطلاعات از خارج به ایران آمده است: "یافته‌های اطلاعاتی مفصلی وجود دارد که نشان می‌دهد مجموعه نظرسنجی‌های ارائه شده به موسوی از جانب مهدی هاشمی جعلی و با هدف آماده کردن ذهن وی برای طرح بحث تقلب بوده است."

اما با خروج مهدی هاشمی از کشور به مقصد انگلیس که البته بسیاری از ناظران سیاسی از آن به عنوان "فرار" وی از حضور در دادگاه و پاسخ‌گویی به اتهامات یاد می‌کنند، بر دامنه ابهامات و سؤالات درخصوص وی افزوده شد به گونه‌ای که دفتر هیأت امنای دانشگاه آزاد برای کاستن از فشار افکار عمومی و مطالبه اقشار مختلف مردم برای محاکمه مهدی هاشمی و تنها چند روز پس از خروج وی از کشور با صدور اطلاعیه‌ای مدعی شد: "پیرو انتشار خبر سفر آقای مهدی هاشمی در برخی سایت‌ها و خبرگزاری‌ها، جهت روشنگری به اطلاع می‌رساند که مهدی هاشمی، رئیس دفتر هیأت امنای دانشگاه آزاد جهت بازدید و رسیدگی دفاتر و شعبات دانشگاه آزاد اسلامی در خارج از کشور، چندین روز قبل از دادگاه مورخه سوم شهریور 88 به خارج از کشور عزیمت نمودند و قطعاً بعد از اتمام مأموریت سازمانی خویش جهت پاسخگویی به مطالب کذب مطرح شده در دادگاه به کشور بازخواهد گشت."

اما از سوی دیگر با پیشرفت روند رسیدگی به اتهامات برخی از متهمان فتنه 88 در جلسات دادگاه و با اعترافات صریح افرادی نظیر حمزه کرمی؛ مدیر سایت جمهوریت و از مدیران دولت آقای هاشمی، نقش مهدی هاشمی بیش از پیش آشکار می‌شد.

از سوی دیگر، برخلاف ادعای دفتر هیئت امنای دانشگاه آزاد مبنی بر بازگشت سریع وی با پایان یافتن ماموریت کاری، مهدی هاشمی همچنان و با گذشت 2 سال و نیم هنوز به کشور بازنگشته و در عین حال طولانی شدن اقامت وی در لندن و دیدار‌های متعدد وی با چهره‌های مسئله‌دار و معارض بر حساسیت افکار عمومی نسبت به این پرونده افزوده و باعث ایجاد یک مطالبه عمومی گسترده برای محاکمه وی شده است.

اما نکته قابل تامل در خصوص خروج مهدی هاشمی و اقامت وی در لندن، مواضع تامل برانگیز آقای هاشمی رفسنجانی درباره فرزندش بوده که با وجود مطالبه جدی مردم برای بازگرداندن مهدی هاشمی و رسیدگی به اتهامات وی، طی دیداری با جمعی از دانشجویان و در پاسخ به سؤالات و مطالبات آنها در این باره اعلام کرد: "مهدی خیالش راحت است؛ دائما می‌خواهد بیاید ولی من به او می‌گویم نیاید و کارهایش را انجام دهد."

همچنین آقای هاشمی درباره نقش فرزندش در انتخابات و فتنه‌های پس از آن مدعی شد: "من مطمئنم که مهدی در این انتخابات هیچ دخالتی نداشت و در هیچ یک از اغتشاشات و در هیچ نقطه‌ای نبوده است؛ او فقط تنها دخالتی که کرده بود این بود که تجربه خودشان را در کمیته صیانت از آرایی که در مجلس خبرگان خوب جواب داده بود به دیگران انتقال داد وگرنه مهدی ما پول ندارد که به بقیه بدهد."

هاشمی در همین دیدار و در موضعی ابهام‌انگیز می‌گوید: "وزارت اطلاعات اعلام کرده است 2 سال روی پرونده مهدی کار کرده است و وزارت نفت هم گفته مهدی ما مبرا است؛ در آن ماجرا (استات اویل) ... ماجرا این بود که در داخل استات اویل چند نفر بازی در آورده بودند و بین خودشان پول‌هایی را رد و بدل کرده بودند و همه را به گردن مهدی انداخته بودند در حالی که پشت این قضیه اسرائیل بود و می‌خواست ما را خراب کند."

اما این ادعای آقای هاشمی درباره بی‌گناهی فرزندش در پرونده استات اویل و سایر موارد نه تنها هیچ‌گاه از سوی وزارت اطلاعات مورد تایید قرار نگرفت بلکه وزارت اطلاعات با برپایی نمایشگاهی محرمانه برای مسئولان به ارائه برخی از اسناد متقن موجود درخصوص نقش مهدی هاشمی در فتنه 88 و ماجراهایی مانند پرونده‌های نفتی وی از جمله استات اویل پرداخت که البته هیچ‌گاه هاشمی رفسنجانی به این اسناد اشاره و توجهی نکرد و حتی حاضر به بازدید از این نمایشگاه نیز نشد.

البته اگر اظهارات سیدمحمود علیزاده ‌طباطبایی؛ وکیل خانواده هاشمی ‌رفسنجانی مبنی بر اینکه "مهدی هاشمی گفته است اطلاعاتش را به هیچ کس جز شخص آقای هاشمی نداده است" را نیز درنظر بگیریم، حقایق تلخی در مورد سخنان آقای هاشمی مبنی بر بی‌گناهی فرزندش آشکار خواهد شد.

همچنین غیر از این اتهامات، مهدی هاشمی متهم به انجام تخلفات گسترده دیگری شده است از جمله: پولشویی و اختلاس در سازمان بهینه‌سازی مصرف سوخت، عقد قرارداد‌های صوری دانشگاه آزاد با برخی چهره‌های سیاسی در آستانه انتخابات دهم ریاست جمهوری، ارتباط با سفارتخانه‌های انگلیس و عربستان، اختلاس از شرکت مهندسی ساخت تاسیسات دریایی، پرونده استات اویل و ... .

و اما امروز و پس از گذشت 2 سال از خروج مهدی هاشمی از کشور و لندن‌نشینی پرحاشیه وی، زمزمه‌هایی مبنی بر توافق برای بازگرداندن و احتمال محاکمه وی به گوش می‌رسد؛ انتظار افکار عمومی از مسئولان دستگاه قضا این است که دادگاه قاطع و مستقلی همچون دادگاه فساد بزرگ بانکی برای رسیدگی به اتهامات این آقازاده سرشناس تشکیل دهد که در برابر هرگونه اعمال فشاری مقاوم باشد.

خواسته ناظران سیاسی این است که قانون و عدالت اسلامی در محکمه‌ای برآمده از اراده ملت رنج‌دیده و البته استوار و راست‌قامت، در حق مهدی هاشمی اجرا شود و دستگاه قضا در این پرونده هم همانند دادگاه در حال برگزاری فساد بزرگ، اعتماد ملت را جلب و برای همه آقازادگان مختلف عبرت سازی کند.


  
  

 یادمان باشد که چه خونهائی برای آزادی وجب به وجب خاک ایران ریخته شده

بمناسبت سوم خرداد  آزادسازی خرمشهر

[تصویر: ydtuaz5pz2il1hjtfo.jpg]


 
[تصویر: e6vgkxucoqp67uwpzha.jpg]

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
 
 
 
 





ما نام ، ز نام شهیدان گرفته ایم
جان داده اند و ما همگی جان گرفته ایم

 
 
 
 
 
 
 
 

 یادمان باشد که چه خونهائی برای آزادی وجب به وجب خاک ایران ریخته شده

روحشان شاد و یادشان گرامی

 

خرمشهر را رزمندگان با ایثار و شهادت و نصرت بایتعالی

 

 آزاد کردند و باید مسئولین با همت و تلاش آباد کنند .

 

  
  

مرد جوانی پدر پیرش مریض شد. چون وضع بیماری پیرمرد شدت گرفت او را در گوشه جاده ای رها کرد و از آنجا دور شد. پیرمرد ساعت ها کنار جاده افتاده بود و به زحمت نفس های آخرش را می کشید. رهگذران از ترس واگیرداشتن بیماری و فرار از دردسر روی خود را به سمت دیگری می چرخاندند و بی اعتنا به پیرمرد نالان راه خود را می گرفتند و می رفتند. شیوانا از آن جاده عبور می کرد. به محض اینکه پیرمرد را دید او را بر دوش گرفت تا به مدرسه ببرد و درمانش کند. یکی از رهگذران به طعنه به شیوانا گفت:" این پیرمرد فقیر است و بیمار و مرگش نیز نزدیک! نه از او سودی به تو می رسد و نه کمک تو تغییری در اوضاع این پیرمرد باعث می شود. حتی پسرش هم او را در اینجا به حال خود رها کرده و رفته است. تو برای چی به او کمک می کنی!؟"شیوانا به رهگذر گفت:" من به او کمک نمی کنم!! من دارم به خودم کمک می کنم. اگر من هم مانند پسرش و رهگذران او را به حال خود رها کنم چگونه روی به آسمان برگردانم و از خالق هستی تقاضای هم صحبتی داشته باشم. من دارم به خودم کمک می کنم


  
  
از رهبر در تبعید تبت چه می‌دانید؟ آیا وی فردی مستقل است که سعی در ترویج صلح دارد؟ روابط وی و سازمان‌های جاسوسی آمریکا تا چه حدی بوده‌اند؟ آیا عرفان بودایی دالایی لاما انسان را به سوی فهم حقیقی از جهان سوق می‌دهد؟ برای رازگشایی از این سؤالات با گزارش مشرق همراه شوید...

معمولا روزنامه‌نگاران غربی به ندرت دالایی لاما را به چالش می‌کشند. وی تصویری خندان و فعال از خود به نمایش گذارده است. برای آنهایی که تبسمی ملیح و عبارات قصار ظریف را جایگزینی برای پاسخ‌هایی عینی برای سؤالات می‌دانند، اکثر مطالب منتشر شده توسط وی به مانند نسیمی ملایم است که هیچ نقدی را در مورد وی برنمی‌انگیزد. اما وی نه یک رهبر مذهبی حامی صلح بلکه مردی است که خواهان اعطای استقلال به میلیون‌ها طرفدار خود است که هم‌اکنون شهروند چین محسوب می‌شوند. وی در حال تبلیغ نوع جدیدی از عرفان بودایی است که حامیان زیادی نیز در میان اصحاب رسانه‌های غول‌آسای غربی یافته است. بنابراین چرا نباید وی را نیز به مانند یک رهبر سیاسی و همچنین یک مروج نوعی از ایدئولوژی جدید جهانی مورد نقد و بررسی قرار نداد. در گزارش حاضر سعی شده است تا برخی از حقایق مرتبط با دالایی لاما که در ورای عبای مقدس‌نمای وی پنهان شده‌اند مورد ارزیابی قرار گیرند.

 دالایی لاما نه فقط یک رهبر مذهبی صلح‌طلب بلکه یک رهبر سیاسی است که باید به مانند سایر سیاستمداران زیر ذره‌بین نقد و بررسی رود

 تنزین گیاتسو (Tenzin Gyatso)، چهاردهمین دالایی لامای تبت است. دالایی لاماها بانفوذترین چهره در دودمان گلوپا (Gelugpa) در میان بودایی‌های تبتی هستند. دالایی در زبان مغولی به معنای اقیانوس است. لاما نیز یک کلمه سانسکریتی به معنای استاد مذهبی می‌باشد. بدین ترتیب دالایی لاما به معنای "استاد اقیانوسی"? به معنای "استادی که از نظر معنوی به مانند اقیانوس عمیق است" می‌باشد. البته دالایی لامای چهاردهم توانسته است کنترل سایر دودمان‌ها را بدست گیرد. وی در سال 1989 برنده جایزه صلح نوبل شد و تلاش‌های زیادی در جهت جدایی تبت از چین انجام داده است. تبتی‌ها بر اساس سنت خود بر این باور هستند که دالایی لاما تناسخ پیشینیان خود و مظهر "بودیستاوای مهربان" (Bodhisattva of Compassion) است.

 

دالایی لاما در دیدار با رهبران آمریکا

 

تاریخچه

لهامو تاندوپ (Lhamo Thondup) پنجمین فرزند یک خوانواده روستایی 16 فرزندی بود که در 6 جولای 1935 در تاکستر (Takster) واقع در بخش شرقی تبت از مادر زاده شد. مقامات رسمی و مذهبی پس از چندین ماه جستجو و بر اساس نشانه‌هایی (به مانند خواب یکی از مقامات، داستان چرخیدن سر مومیایی دالایی لامای سیزدهم به سوی مکان زندگی وی و نیز چندین آزمایش) اعلام نمودند که روح دالایی لامای سیزدهم در لهاموی دو ساله حلول کرده است. پس از این واقعه بود که نام وی به تنزین گیاتسو تغییر کرد.

 


لهامو تاندوپ در دو سالگی به عنوان دالایی لاما (تنزین گیاتسو) انتخاب شد.

تنزین آموزش‌های مذهبی خود را از سن شش سالگی آغاز نمود. وی در 11 سالگی با یک کوهنورد اتریشی به نام "هاینریش هارر" (Heinrich Harrer) آشنا شد که تبدیل به معلم وی در مورد جهان خارج از تبت و معبد شد. این دو تا سال 2006 و مرگ هارر با یکدیگر دوست بودند.

در سال 1950، و در سن پانزده سالگی، تنزین به قدرت سیاسی خود به عنوان دالایی لاما به صورت کامل دست یافت با این حال حکومت وی دیری نپایید. در اکتبر همان سال ارتش جمهوری خلق چین به تبت حمله کرده و آنجا را تسخیر نمودند. در سال 1954، دالایی لاما برای انجام مذاکرات صلح با مائو عازم پکن شد با این حال افزایش درگیری‌ها باعث قیام مردم تبت در سال 1959 گردید.[1] متعاقب این امر و انتشار ادعاهایی مبنی بر طرح ترور دالایی لاما توسط دولت چین، وی به همراه چندین هزار نفر از طرفداران خود و نیز تعدادی از جاسوسان سیا عازم داراماسالای هند شده و در آنجا دولت در تبعید تبت را با حدود 80/000 نفر از طرفداران خود تأسیس نمود.[2] متعاقب این امر دولت چین وی را متهم به تجزیه‌طلبی نمود. وی از آن زمان تاکنون تبدیل به یک چهره مشهور و نمایشی شده است که به مانند یک استاد و مرشد صلح‌طلبی و گاندی عصر جدید در تلاش برای آزادی مردم خویش از طرق صلح‌طلبانه و به اصطلاح مدنی است. اما آنچه که در رسانه‌های غربی مورد اشاره قرار نمی‌گیرند ارتباطات گسترده وی با شبه‌نظامیان جدایی‌طلب تبت طی دهه‌های گذشته و همچنین پیوند نزدیک او با سازمان جاسوسی سیا است.

 


نقش سازمان سیا در ورای قبای مقدس دالایی لاما

از میان دروغ‌های زیادی که در مورد دالایی لاما گفته می‌شود، مهمترین آنها ادعای صلح‌طلب بودن وی است. واقعیت این است که از اواسط دهه 1950 تا اواسط دهه 1970 یک جنبش مسلحانه تبتی وجود داشت که توسط سازمان سیا مورد حمایت قرار می‌گرفت.

 


دالایی لاما در کنار شبه‌نظامیان تبت

بر اساس یکی از اسناد وزارت امور خارجه به تاریخ 9 ژانویه 1964، دولت آمریکا حمایت‌های مالی گسترده‌ای را به شبه‌نظامیان و همچننی شخص دالایی لاما اختصاص می‌دهد. در این سند می‌خوانیم:

"برنامه "فعالیت تبت" سازمان سیا شامل اقدامات سیاسی، تبلیغات و اقدامات شبه‌نظامی [...] می‌شود. هزینه "برنامه تبت" در سال مالی 1964 را با ارقام تقریبی به شرح زیر می‌توان بیان نمود:

1. حمایت از 2100 شبه‌نظامی تبتی مستقر در نپال – 500/000 دلار

2. کمک هزینه به دالایی لاما – 180/000 دلار

3. [یک خط از سند از طبقه‌بندی خارج نشده است] (هزینه‌های تجهیزات، حمل و نقل، نصب، اجراء و آموزش) – 225/000 دلار

4. هزینه‌های اداره اردوگاه آموزشی مخفی در کولورادو – 400/000 دلار

 


اردوگاه آموزشی سیا برای شبه‌نظامیان تبتی در فلوریدا

 

5. خانه‌های تبت در نیویورک، ژنو و [کمتر از یک خط از سند از طبقه‌بندی خارج نشده است] (1 الی 2 سال) – 75/000 دلار

6. حمل و نقل هوایی نیروهای تبتی آموزش دیده از کلورادو به هندوستان – 185/000

7. هزینه‌های متفرقه (هزینه‌های اجرایی [کمتر از یک خط سند از طبقه‌بندی خارج نشده است] تجهیزات و تدارکات برای گروه‌های شناسایی...) – 125/000 دلار

8. برنامه آموزشی برای 20 نفر از افسران رده پایین تبتی – 45/000 دلار

مجموع – 1/735/000 دلار"[3]

 


دالای لاما یکی از افراد حقوق‌بگیر سازمان سیا بوده است

 


مأمورین سیا فراری دهندگان دالایی لاما به هند

سازمان سیا علاوه بر کمک‌های آموزشی و نقدی به شبه‌نظامیان طرفدار دالایی لاما در برنامه فرار وی از تبت از نیز نقش داشت. بنا بر اسناد سازمان سیا که اخیرا منتشر شده‌اند، نیروهای آموزش دیده توسط سیا که دالایی لاما را همراهی می‌کردند به صورت مستقیم با مأمورین سیا در ارتباط بودند. در پیام زیر همراهان دالایی لاما درخواست دریافت سلاح می‌کنند.

 


سند درخواست سلاح از سیا توسط همراهان دالایی لاما

البته پس از استقرار دالایی لاما در هندوستان و طی جنگ ویتنام دولت آمریکا تصمیم گرفت که دالایی لاما را به ویتنام منتقل نماید تا وی در آنجا با تأثیری که بر جامعه بودایی آن کشور دارد بتواند آمریکا را در پیشبرد برنامه‌هایش یاری رساند. وی البته به ویتنام نرفت و بجای آن در نوامبر 1957 به ژاپن و تایلند مسافرت نمود. این سفرها اولین بازدیدهای خارجی دالای لاما پس از ترک تبت در سال 1959 بود.[4]

 

 

 

 

مأمورین سیا فراری دهندگان دالایی لاما به هند
 

لینک دانلود فیلم

 

 

دالایی لاما در اسرائیل

دالایی لاما در سال 2009 میلادی، قبل از دیدار با اولمرت به یک مراسم عبادی دعوت شد که در این مراسم شرکت کرد. به گفته حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر محمدتقی فعالی، مدرس حوزه و دانشگاه و نگارنده 9 جلد کتاب در باب جنبش‌های نوظهور معنوی، اگر کسی با کلاه خاخامی در مقابل دیوار "توبه یا ندبه" در اورشلیم، پایتخت فلسطین اشغالی تعظیم کند، این عمل بدین معنا است که وی رسماً اعلام کرده عضوی از جامعه صهیونیزم جهانی است.

این مدرس حوزه و دانشگاه تصریح کرد: دالایی لاما بعد از تعظیم در مقابل دیوار ندبه به دیدار اولمرت رفت و اولمرت ده هزار دلار با عنوان کمک به خیرین به وی عطا کرد. همچنین شخصیت‌های صاحب مقام اسرائیل چندین لوح تقدیر به وی دادند[5].

 

 


تعظیم دالایی لاما با عرق‌چین مخصوص یهودیان در کنار دیوار غربی مسجد الاقصی

 


نظرات پلورالیستی دالایی لاما در مورد همجنس‌بازان

در نظر وی روابط جنسی از راه‌های غیر معمول (شامل همجنس‌بازی) در آیین سنتی بودا و برای بودایی‌ها پذیرفته شده نیست. اما وی در ادامه بدین مورد اشاره می‌کند که هم‌اکنون در دوران مدرن تمام این نوع رفتارها رواج دارند، رفتارهای جنسی که به دیگران آسیب نمی‌رسانند باید مورد پذیرش قرار گیرند و جامعه باید از یک دیدگاه سکولار به زنان و مردان همجنس‌باز نگریسته، به آنها احترام گذارده و ایشان را در خود بپذیرد.[6] در مصاحبه با مجله آوت در سال 1994، دالایی لاما توضیح داد: "اگر کسی پیش من بیاید و بپرسد که آیا همجنس‌بازی درست است یا نه، من خواهم پرسید: نظر شریک زندگی شما چیست؟ اگر شما هر دو توافق دارید، آن زمان فکر می‌کنم بتوان گفت که رابطه دو مرد یا دو زن با یکدیگر در صورت رضایت هر دوی آنها در صورتی که هیچ ضرری به دیگران نرسانند مساله‌ای نیست."[7]

 


دالایی لاما: جامعه باید همجنس‌بازان را پذیرفته و به آنها احترام گذارد

با این حال، در سال 1996 در کتاب خود بنام "فراتر از تعصب"، او صریحاً می‌گوید،" همجنسگرایی، چه بین مردان و یا بین زنان، به خودی خود نادرست نیست، چیزی که نادرست است استفاده از عضو نامناسب برای برقراری رابطه می‌باشد.[8] وی در سال 1997 توضیح داد که اساس این آموزش‌ها نامعلوم است و تصدیق نمود که احتمال دارد برخی از این آموزه‌ها مختص گروهی از مردم با فرهنگ و تاریخی خاص باشد، وی در همین حال موضع تاریخی بودیسم سنتی را (که در تضاد با آراء شخصی وی بودند) چنین توضیح داد که بودیسم همجنس‌بازی و روابط جنسی با جنس مخالف از طرق غیر معمول را نفی می‌کند. از نقطه نظر یک بودایی، همجنس‌بازی یک رفتار جنسی تحریف شده‌است." با این وجود، وی اعلام نمود که بودیسم دعوت به احترام، مهربانی و رفتار برابر در قبال همه، شامل همجنس‌بازها می‌کند. [9]

 


بودایی از شرق و معنویت نوظهور غربی

از دیدگاه علمای ادیان ابراهیمی نیز نمی توان آیین بودا را "دین" نامید؛زیرا این آیین، مبدأ اعلی و وجود امور ماوراء الطبیعی و غیرمادی را برنمی تابد و ماده را تنها موجود ازلی و ابدی می شمارد که خالقی نداشته است. به تعبیر دیگر، مفهوم ذهنی بودا از دین، مفهومی کاملاً اخلاقی است. او در همه چیز به رفتار و سلوک توجه دارد و به مراسم آیینی یا پرستش ما بعدالطبیعه یا خداشناسی..." بی اعتناست.[10] در هر حال، در گزارش حاضر سعی نداریم تا به بررسی و نفد آئین بودا بپردازیم اما ذکر این نکته حائز اهمیت است که بدانیم دالایی لاما هم به عنوان یکی از پیروان بودیسم و هم با توجه به آنچه در مورد خود در کاتبش نوشته است اعتقادی به وجود خدا ندارد. در حقیقت مجموعه اعتقادات وی را می‌توان نوعی آئین زمینی برای زندگی نامید که هدف اعلی آن دستیابی به خوشی در زندگی است. در زیر به بخشی از دیدگاه‌های وی در مورد هداف از ندگی اشاره می‌شود.

هدف از زندگی جست و جوی خوشبختی است بدون اینکه دین داشته باشی یا نداشته باشی.[11]

 


حاکمیت رهبری معنوی در تبت هیچ مخالفتی از جانب کشورهای سکولار و لائیک برنمی‌انگیزد

از دالایی لاما، می‌پرسند بزرگ ترین آرزوی شما چیست؟ پاسخ می‌دهد، خوراکی خوب و خوابی خوش. این سخن او برای این است که آرامش و شادی در بی آرزویی است. و بی‌آرزویی او به از دست دادن همت بلند منجر شده است و نتوانسته وارستگی را با بلند همتی جمع کند. به راستی اگر گوهرهای گرانبهای معنوی بشر این طور تباه شود و در بین مردم این گونه مسخ شده جابیفتد، چگونه می‌توان دوباره آنها را به انسان باز گرداند. دالایی لاما می‌گوید ممکن است کسی با اعتقاد به خدا به آرامش برسد و دیگری با انکار خدا هر کدام باید داروی مورد نیاز خود را انتخاب کنند.[12]

 


یقینا سردمداران آمریکا هیچ مشکلی با معنویت مورد نظر دالایی لاما ندارند

باید به این واقعیت اشاره نمود که حمایت سازمان سیا و به طور کلی صاحبان جهانی زر و زور از دالایی لاما هم به منظور مواجه ساختن چین با چالشی درونی و هم ترویج نوعی از عرفان انسان‌مدارانه است که در آن نیل به نوعی سرخوشی مادی در رأس اعتقادات فرد قرار می‌گیرد. اگرچه که دولت‌ها و نهادهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی غربی به طور مداوم بر جدایی دین از سیاست تأکید کرده‌اند اما هم‌اکنون خود به حمایت از استقرار نظامی به رهبری یک راهب در کشوری که قرار است از چین جدا شود می‌پردازند. امروزه جهان سرمایه‌داری به حمایت از مارکسیستی (دالایی لاما خود را یک مارکسیست می‌خواند) می‌پردازد که در حال مبارزه با حاکمیت یک کشور کمونیست است. دالایی لاما درست به مانند یکی از ستارگان هالیوود در رسانه‌های غربی مورد تمجید و ستایش قرار می‌گیرد. هم‌اکنون دنیای غرب پس از سال‌ها مبارزه با حاکمیت دینی، در عصر برگشت بسوی ایمان، پرچم ترویج معنویت مورد نظر خود را برافراشته ودست به تولید، صدور و تشویق گرایش جوانان به عرفان‌های کاذب و وارداتی می‌پردازد که عرفان و آئین دالایی لاما یکی از آنها است، عرفانی که در آن متعلقات فرهنگی نظام چند صد ساله سرمایه‌داری یعنی سعی در کسب لذت و خوشی بیشتر در جامه‌ای جدید به مصرف‌کنندگان القاء می‌گردد.

 

 

 

 

 



[1] http://www.biography.com/people/dalai-lama-9264833?page=1

[2] http://www.bbc.co.uk/news/world-asia-pacific-12700331

[3] http://www.state.gov/www/about_state/history/vol_xxx/337_343.html

[4] http://www.westernshugdensociety.org/photos/dalai-lama-vietnam-war/

[5]http://www.hawzah.net/fa/newsview.html?NewsID=91462

[6] http://www.religioustolerance.org/hom_budd.htm

[7] OUT Magazine February/March 1994

[8] Beyond Dogma by the Dalai Lama

[9] "Dalai Lama Urges \Respect, Compassion, and Full Human Rights for All\, including Gays". Conkin, Dennis. Bay Area Reporter, 19 June 1997

[10]http://www.porsojoo.info/fa/node/2223

[11]http://www.bamboointhewind.org/teaching_dalaiquotes.html

 


  
  
دکتر یاسر سبحانی فرد، 31 اردیبهشت 91
تاریخ انتشار : یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 09:30
هنوز تا انتخابات ریاست جمهوری یازدهم بیش از یک سال باقی است اما سیر مختصری در تیتر روزنامه ها و برخی سایتها حکایت از شروع بسیار زود هنگام این بحث در محافل اصلاح طلبی دارد.

"چراغ سبز اصلاح طلبان به پاستور .لبخند اصلاح طلبان به انتخابات ریاست جمهوری. جلسه خاتمی با هاشمی در مورد انتخابات و غیره"

 عجله این گروه در باز کردن  بحث ریاست جمهوری آنجا نمود پیدا می کند که یک ناظر بیرونی با هر منطقی که می نگرد نه تنها نمی تواند این شروع زود هنگام را توجیه کند بلکه از اساس با اصل ورود اصلاح طلبان به این بحث دچار مشکلات منطقی می شود. این نوشتار سعی می کند هم از دید اصلاح طلبی و هم از دید حاکمیت نظام جمهوری اسلامی به موضوع ورود اصلاح طلبان به انتخابات ریاست جمهوری سال 1392  نگریسته و آن را مورد کنکاش  قرار دهد.

الف ) ورود اصلاح طلبان از منظر  اصلاح طلبی
اصلاح طلبان با عملکرد سیاسی بروز داده خود در انتخابات سال 1388  با دو پاسخ مکمل برای یک سوال اساسی روبرو هستند که به نظر می رسد پاسخ آنها به این سوال هر چه باشد منطقی برای ورود آنها به انتخابات وجود نخواهد داشت. این سوال این است:

 شما اصلاح طلبان در ادعای تقلب در انتخابات سال 1388  راستگو بودید یا دروغگو؟ "
پاسخ اول: ما در ادعای تقلب راستگو بودیم
در صورتی که اصلاح طلبان فارغ از وجود و یا عدم وجود دلیل ادعا کنند که به راستی ادعای تقلب را مطرح نموده و هنوز هم به این اعتقاد خود قراردارند آنگاه این سوال پیش می آید که آیا نسبت به سال 1388 چیزی عوض شده؟ آیا وزارت کشوری که اجرای انتخابات بر عهده اوست تغییر ماهیت داده؟ آیا شورای نگهبان که ناظر انتخابات بود تغییر ماهیت داده؟آیا قانون انتخابات عوض شده؟آیا رهبری نظام سیاسی راجع به فصل الخطاب بودن این سه رکن تغییر موضوع داده است؟

 با اندک آگاهی سیاسی همگان می دانند که در این ارکان تغییری رخ نداده است پس ذهن پرسش گر دوباره این سوال را مطرح می کند که:

وقتی شرایط همان شرایط گذشته است به چه دلیل بحث انتخابات را شروع کرده و حتی در این موضوع از اصولگرایانی که با این موضوعات مشکلی ندارند چندین ماه به پیش افتاده اید؟آیا اگر دوباره انتخابات با همان ارکان برگزار شود و شما در انتخابات بازنده شوید نتیجه را می پذیرید؟اصلا چرا حکومتی که یک بار به زیان شما تقلب انجام داده  نمی بایست بار دیگر تقلب را تکرار کند و شما را بازنده اعلان نکند؟ آیا این ضرب المثل بر گرفته از منطق که آزموده را آزمودن خطاست برای شما کاربردی ندارد؟ بر فرض که نظام جمهوری اسلامی به اصلاح طلبان  اجازه شرکت در انتخابات را بدهد آنگاه ایشان چگونه خیل طرفداران خود را برای شرکت دوباره در انتخابات نظامی متقلب بسیج و توجیه خواهند کرد و آنها را نسبت به صداقت خود مطمئن می سازند؟

پاسخ دوم : ما در ادعای تقلب دروغگو بودیم؟
این پاسخ همان پاسخ مورد نظر اصولگرایان خام اندیشی است که می گویند اصلاح طلبان برای ورود به انتخابات باید با گفتن این جمله و عذر خواهی از مردم و نظام گذشته خود را تطهیر کنند. به دلایل مختلف واضح و مبرهن است که چنین پاسخی تنها یک آرزوی کودکانه است که عده ای در سر می پرورانند چرا که در این حالت اصلاح طلبان باید عدم صداقت خود را فریاد زده و خود تشت رسوایی خود را از بامی به بلندای آسمان بر زمینی سر بکوبند و این یعنی خودکشی سیاسی. اصلاح طلبان با دادن این پاسخ هم طرفداران خود را ازدست می دهند و هم اتفاقا به حاکمیت جمهوری اسلامی  مشروعیت کامل برای جلوگیری از ورود آنها به انتخابات  و حتی محاکمه برای اعترافی بس خسران بار می دهند و در صورتی هم که عدم ورود و یا محاکمه اتفاق نیفتد اصولگرایان به راحتی این عدم صداقت را استراتژی پیروزی خود برای چندین سال آینده قرار خواهند داد.بنابراین همانطور که دیده می شود پاسخ دوم اگر آنها را رسما و مشروعا (حتی از دید طرفداران خود) دچار محاکمه نکند مقدمه حذف منطقی و دایمی آنها را از صحنه سیاسی رقم خواهد زد.


ب ) ورود اصلاح طلبان از منظر حاکمیت جمهوری اسلامی
حاکمیت نظام جمهوری اسلامی نیز  در مورد حضور اصلاح طلبان در انتخابات دچار تناقضاتی خواهد شد.چرا که باز می توان همان پرسش را از حاکمیت پرسید و به طور منطقی یکی از دوپاسخ گفته شده را شنید.

در صورتی که حاکمیت بخواهد جواب مثبت به ادعای تقلب سال 1388 بدهد مانند حالت دوم اصلاح طلبان با بحران صداقت روبرو شده و به خودی خود راه را برای عدم مشروعیت خود باز خواهد  نموده و بنابراین همانطوری که اصلاح طلبان هیچگاه اقرار به درغگو بودن خود نخواهند کرد حاکمیت نیز ( حتی در صورت راست بودن ادعای تقلب سال 88 ) اقرار به راستگو بودن اصلاح طلبان نخواهد نمود.بنابراین تنها جواب حاکمیت دروغگو بودن اصلاح طلبان است که در این صورت نیز عقل منطقی این نظام سیاسی حکم می کند که حاکمیت به اصلاح طلبان اجازه ورود به انتخابات را ندهد چرا که در این صورت این سوال پیش می آید که اگر این گروه دوباره در انتخابات شرکت کرد چه تضمینی وجود دارد که دوباره ادعای تقلب نکرده و کشور را دچار بحران نکند؟ و اصولا ورود اصلاح طلبان به قدرت چه فایده ای برای حاکمیت دارد؟آیا شرکت دادن گروهی که همیشه خود را پیروز قطعی انتخابات می داند و در صورت شکست بهانه های مختلف صورت می دهد چه فایده ای جز القای عدم اعتماد برای نظام دارد؟ آیا پذیرفتن دوباره اصلاح طلبان در انتخابات بدون هیچ تغییر نگرشی راجع به انتخابات به دیگر کاندیداهای آینده این علامت را نمی دهد که اگر شکست خوردید با چند میلیون طرفداری که دارید میز بازی را به هوا بلند کنید چرا که هیچ آسیب و گزندی به آینده سیاسی شما وارد نخواهد شد؟ همچنین چه تضمینی وجود دارد که اصلاح طلبان در صورت شکست حوادث سال 88 را تکرار نکرده و در صورت پیروزی به فکر پیچیدن طومار حاکمیت و این بار به بهانه در اکثریت بودن نباشند؟

نتیجه
1-     ادعای سال 88 قربانگاه تفکر گروهی در برابر منفعت شخصی و دید کوتاه مدت
 ادعای تقلب در انتخابات سال 88 در واقع انتحاری بسیار بزرگ برای تفکر اصلاح طلبی به شمار می رفت. ریسک پذیری و محاسبات غلط بزرگان اصلاح طلب در گرفتن امتیاز از حاکمیت جمهوری اسلامی موجب شد تا پیوستن اکثریت قریب به اتفاق بدنه اصلاح طلبی به ادعای تقلب موجب سوخت فرصتهای آتی این جریان در انتخابات آینده شود.در واقع ادعای تقلب سال 88 برای جلوگیری از تمام شدن اعتبار  نامزد اصلاح طلبان صورت گرفت نه برای جلوگیری از تمام شدن اصلاح طلبی.

این آقای موسوی بود که با شکست در این انتخابات تمام می شد ولی یک گروه سیاسی و فکری هیچگاه با یک شکست تمام نمی شود .  ادعای تقلب شاید موجب شد  در ذهن طرفداران اصلاح طلبی آقای موسوی تمام نشود ولی موجب تخریب شدید فرصتهای آتی اصلاح طلبان شد.

اگر اصلاح طلبان تمام شدن و خراب شدن آقای موسوی را بر تمام شدن و تخریب آینده اصلاح طلبی اولویت می دادند شاید در سال 92 و اگر هم نشد روزی دیگر می توانستند دوباره به قدرت بازگردند ولی انتخاب اشتباه و دید کوتاه مدت در آن برهه زمانی و البته پذیرفتن ریسک و حرص پیروزی در برابر نظام آنها را دچار زحمتهای منطقی امروز نمود. اگر اصلاح طلبان به آینده سیاسی خود اعتقاد داشتند چه بهتر بود مانند یونس قانونی در افغانستان عمل می کردند و لااقل همزمان هم ادعای تقلب را مطرح می کردند و هم به عنوان یک ژست سیاسی با عنوان منافع مردم و کشور خود را کنار می کشیدند تا بتوانند در انتخابات بعدی نیروی بهتر و بیشتری را جمع کنند.

2-     ضرورت کناره گیری بزرگان اصلاح طلب به بهای نجات تفکر خود
 مسئله ورود و یا عدم ورود اصلاح طلبان به انتخابات ریاست جمهوری سال 92 که اتفاقا بسیار مشتاقانه و زود هنگام متمایل به ورود به آن هستند، می تواند با یک سوال دچار زحمت شود. نتیجه واضح سوال راجع به صداقت  اصلاح طلبان در ادعای تقلب در سال 88 از سوی حاکمیت و اصلاح طلبان هر چه باشد ضرورت ورود به انتخابات از آن مستخرج نمی شود و بنابراین واضح است که ورود اصلاح طلبان با همان شمایل و همان تابلو و همان افراد سابق به انتخابات، آرزویی نشدنی و خام است.انتخابات 88 و واکنش اصلاح طلبان به آن هرچه بود پایانی بود بر حضور اصلاح طلبان با همان افراد در ساختار قدرت نظام جمهوری اسلامی . با این اوصاف اصلاح طلبان اگر به زعم خود در پی خدمت به مردم هستند می بایست صورت مسئله انتخابات 88 را از بیخ پاک کرده و مطالبات خود را با انتقال به افرادی جدید با تابلوی جدید بسپارند. با این کار آنها می توانند اگر به زعم خود تفکری ناب و منحصر به فرد برای کشور دارند با فدا کردن نام و منفعت شخصی خود تفکر خود را زنده نگه داشته و با انتقال آن به دیگران به کشور خود خدمت کنند. در غیر این صورت می بایست تعارف را کنار گذاشته، به طور کامل و رسما به اپوزیسیون (و گروهی از عوامل خود که به خارج از کشور رفته اند) پیوسته وبه انتظار 34 ساله اپوزیسیون در سقوط نظام جمهوری اسلامی ملحق شده و البته تبعات آن را نیز بپذیرند که این دیگر نه  اصلاح طلبی بلکه براندازی رسمی خواهد بود.بنابراین تلاشهای بیهوده  افرادی مثل جناب آقای خاتمی که از بزرگان اصلاح طلبان به شمار می رود ثمری برای اصلاح طلبان نداشته و آنها را بیش از پیش با تناقض سوال مهم مربوط به سال 88 درگیر خواهد نمود. جناب آقای خاتمی اگر می خواست حاصل دسترنج خود که همان اصلاح طلبی باشد نجات دهد می بایست همان ابتدا راه خود را از این مسیر جدا می کرد و سکان  قطار به زحمت ساخته شده اصلاحات را به دست جناب آقای موسوی و کروبی نمی سپرد تا آن را به راحتی به انتهای دره فنا رهنمون شوند.شاید برای افرادی مانند آقای خاتمی  تنها راه فدا کردن نام و منفعت خود برای ادامه حیات سیاسی تفکر خود باشد.

 
 

  
  
پیامهای عمومی ارسال شده