سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مردمان را روزگارى رسد بس دشوار ، توانگر در آنروز آنچه را در دست دارد سخت نگاهدارد و او را چنین نفرموده‏اند . خداى سبحان فرماید « بخشش میان خود را فراموش مکنید . » بدان در آن روزگار بلند مقدار شوند و نیکوان خوار ، و خرید و فروخت کنند با درماندگان به ناچار و رسول خدا فرموده است با درماندگان معاملت مکنید از روى اضطرار . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :16
بازدید دیروز :15
کل بازدید :135511
تعداد کل یاداشته ها : 154
103/2/19
6:15 ع

شب جمعه بود با اعضای هیئت رئیسه مجلس آن زمان نشسته بودیم. دوستان پیشنهاد کردند که بجاست به دیدار آقای رجایی برویم و نخست وزیر خسته را «خداقوت» بگوییم و ضمناً نگرانی خود را نسبت به شورای عالی دفاع روزهای اول جنگ به او اعلام نماییم. تلفن زدیم که بی تکلف پذیرفته شد.
به خانه شهید رجایی رفتیم. با ورود به آن خانه ساده و راهرو تنگ و اتاقک های محدود خجل شدم. زیرا تا آن هنگام فکر می کردم که من با وضع ساده ای زندگی می کنم و حال می دیدیم که نخست وزیر متناسب شرایط زندگیش زندگی ساده تری دارد.
در اتاق پانزده متری پذیرایی بجز فرش و احتمالا یک آینه چیز دیگری ندیدم. نه ببخشید. در گوشه اتاق روی سفره ای جعفری و تره خورد شده پهن بود تا خشک شود و در گوشه دیگر مقداری کشمش آش، به یادم آمد که آن وقتها توی دامغان ما هم، زنها در اتاق خلوت و معمولا پذیراییشان سبزی خشک می کردند تا در مسیر رفت و آمد و بخصوص کودکان نباشد.

رجایی مهمان دیگرش را که از معلمان سابق و همکاران سابقش بود با سیبهای بسیار ارزان قیمت که هیچگاه سیب به آن ارزانی را نخریده بودم پذیرایی می کرد. وقتی چای خواستیم به خاطر کمبود قند و اینکه سهمیه به مقدار مهمان نداریم از آوردن آن عذرخواهی کرد! ما همه با پررویی کشمشها را جلو کشیدیم و به خوردن مشغول شدیم. آقای رجایی که بیرون رفته بود در حالیکه وارد اتاق شد به شوخی گفت: شما از اینجا می روید ولی من باید جواب کم شدن کشمشها را بدهم.
بحثها به شکل جدیش آغاز شد و چون نگرانی ما را از وضع شورای دفاع و جنگ شنید با صلابت و استحکام همیشگی اش گفت: «نگرانی ندارد، حقانیت انقلاب بیش از آن است که به این زودیها ضربه بخورد. بنی صدر می گوید آقا، توپها تو خالی است و همینکه جلویش بایستی جا می خورد و زودهم در می رود.
همنشینی دیگر با رجایی زمانی نصیبم شد که با رأی قاطع مردم و تنفیذ امام، رئیس جمهور شده بود و هیئت دولت باید انتخاب می گردید. البته نخست وزیری باهنر هم با رأی اعتماد مجلس قطعی شده بود. به اتفاق جمعی از جوانان مجلس و همفکران و مشاوران سابق رجایی به دیدارش رفتیم. در همان اتاقی که روزی و روزگاری هویدا و آموزگار قدرت مداری می کردند و بنی صدر در دوران ریاست جمهوریش متکبرانه و هارون وار زمین و زمان را نمی شناخت و هوای حکومت مطلقه را در سر می پروراند.
وقتی وارد شدیم رئیس جمهور به همان سادگی همیشگیش تنهای تنها، پشت میز کار غذا می خورد. ساعت چهار بعدازظهر بود و غذا معلوم بود که کاملاً سرد و بی مزه شده است خورشت بادمجان با بشقابی برنج سفید که برنجش را دست نخورده کناری گذاشته بود و بقیه را با نان تناول می کرد. پس از غذا با همه روبوسی کرد و من هم که او را در پست جدید ندیده بودم، بوسیدمش و تبریکش گفتم.
گفت روزی وارد این اتاق شدم که بنی صدر نشسته بود و به عنوان ادای احترام فقط دستش را از روی زانویش کمی بلند کرد و بدین وسیله احترامات فائقه را نسبت به نخست وزیرش انجام داد! گفتم من شنیده ام که در جمع روحانیت مبارز تهران هم وقتی شما وارد جمع شده اید همه از جای برخاسته اند به جز بنی صدر و بعد به خاطر این بی اعتنایی مورد اعتراض قرار گرفته است.
رجائی در پاسخ من گفت فکر می کنم این خبر راویش موثق نباشد چه آنکه بنی صدر برای هیچ کس از جای بلند نمی شد و صریحاً می گفت که رئیس جمهور باید از این حرکات در برابر دیگران و حتی رئیس دولت بپرهیزد، نباشد که ابهت و عظمتش خدشه دار گردد!
بحث ترکیب کابینه آغاز شد. آقای رجایی متین و موثر نظر خود را بیان می کرد.
ساعتی از مجلس گذشته بود که ناگاه صدای انفجاری پنجره پشت رئیس جمهور را به سختی لرزاند. هنوز معلوم نبود که چه شده رجایی گفت: خوب الحمدلله که رحمت الهی می رسد. از جای برخاستم تا ببینم چه شده است. چهره ها آرام و مطمئن بود و گویا از آوای مرگ همه به آسانی استقبال می کنند و راستی رئیس جمهور هم با شوخی و مزاح می خواست اگر نگرانی در کسی وجود دارد آن هم زایل شود. پاسداران و پاسبانها داخل حیاط نخست وزیری این طرف و آن طرف رفتند و رجایی، بهزاد را با دست نشان می داد که پاسداران را به این طرف و آن طرف هدایت می کرد. آمدند و گفتند انفجاری بود در نزدیکی که امر چندان مهمی نیست. بحث ادامه یافت. چهره هایی از عناصر انجمن حجتیه برای کابینه نامزد می شدند که جمع تقریباً به اتفاق نمی پذیرفت. و رجایی با آرامش و ضمناً با رضایت و قبول، نظر جمع را تأیید می کرد.»
والسلام-سیدحسن شاهچراغی
14/11/1360


  
پیامهای عمومی ارسال شده