دوستم در گوشه ای ایستاده بود و با لبخندی مرموزانه نگاهم می کرد. من هر چه با گریه و ناله خواهش و تمنا کردم تا خودم را از چنگ 3 جوان حیوان صفت نجات بدهم فایده ای نداشت و ...!
دخترجوان در دایره اجتماعی کلانتری 35 مشهد افزود: بدبختی من از روزی شروع شد که به دختری به نام ندا آشنا شدم. ما در یک مجلس عروسی همدیگر را دیدیم و بدون آن که شناختی از یکدیگر داشته باشیم در مدت کوتاهی با هم انس گرفتیم.
او یک روز با این بهانه که می خواهد مرا برای برادرش خواستگاری کند فریبم داد تا با پسری که ادعا می کرد برادرش است، دیدار کنم.ما آن روز سوار خودروی پراید سفیدرنگی شدیم و ندا می گفت این گل پسر خوش تیپ، داداش من است و می خواهد با تو ازدواج کند.
دخترجوان قطرات اشک را از روی گونه هایش پاک کرد و افزود: ندا و آن پسر حیله گر ابتدا مرا به داخل پارکی بردند تا گفت وگوهای اولیه مان را درباره ازدواج و تشکیل زندگی مشترک انجام دهیم و اگر دیدیم با هم تفاهم داریم موضوع را به بزرگ ترها اطلاع دهیم و جلسه خواستگاری رسمی برگزار شود.
هنوز چند دقیقه نگذشته بود که دوستم گفت: هوا خیلی گرم است و این جا نمی توانم طاقت بیاورم. او با این نقشه مرا به همراه پسر جوان که بعدا فهمیدم با همدیگر هیچ نسبتی ندارند به داخل خانه ای برد.
از همان لحظه ای که وارد آن خانه لعنتی شدم دلواپسی عجیبی داشتم و مدام به ندا می گفتم بیا برویم بیرون و جای دیگری حرف بزنیم، اما افسوس که خیلی دیر شده بود چون ناگهان دو جوان دیگر نیز وارد آن خانه شدند و با توسل به زور و تهدید مرا طعمه هوس های کثیف خود کردند.
در آن لحظات که مرگ خودم را آرزو می کردم دوست خائنم در گوشه ای ایستاده بود و نظاره گر این صحنه های شرم آور بود. نمی دانم چرا چنین حماقتی کردم و سرنوشت خودم را به بازی گرفتم.یادآور می شود، پلیس متهمان این پرونده را با توجه به سرنخ های موجود دستگیر کرده است.http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%AD%D8%AB_%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1:Abbasiky
مشکلات بالا رفتن ارز به هر دلیل ممکن که باشد چه از ناحیه فشار قدرتهای خارجی و یا عوامل داخلی نباید بوجود می آمد و پذیرفتنی نیست و دولت و دستگاههای مرتبط باید هوشیارتر و قویتر عمل کنند تا شاهد اینگونه مسائل و معضل نباشیم . باید مدیران و
دستگاههای که با سهل انکاری خود ضررهای زیادی را متوجه جامعه کردند از ملت عذرخواهی کرده و ضر و زیان ملت را بپردازند و آنگاه علاوه بر معرفی عاملان آنها را به مجازات برسند تا اعتماد تخریب شده ، ملت به دولت و نظام بازسازی شود . از بین رفتن اعتماد ملت به نظام و دولت که با زحمات 33 ساله و جانفشانی جوانان این مرز و بوم بوجود آمده و سرمایه عظیمی است به همین آسانی با بالا رفتن ارز و تاثیر مستقیم آن بر تمامی مایحتاج ملت از دست می رود و کسی هم تلاشی در جهت باز سازی این اعتماد نمی کند و تنها مشکلات را به گردن این و آن می اندازد .متاسفانه با اشتباهات اینچنینی محبوبیت و اعتماد ملت به دولت از سال 1384 به امروز به کمترین حد ممکن خود تنزل یافته است لذا باید دولت طوری برنامه ریزی نماید که اینگونه اتفاقات رخ ندهد . نویسنده : عباسی کیسمی
می توان(پطرس بن حلیم) دانشمند فیزیک اتمی عراق را معذور دانست،زیرا وی نسبت به این زن که بسیار زیبا ودل انگیز بود ،دل بسته بود .زنی سفید پوست و سخت جذاب ،دامنی تنگ و چسپان و بلوزی با یقه ای باز و فریبنده که براستی عقل و دل می ربود.به مدت یک هفته ،هر روز صبح در پاریس در ایستگاه اتوبوس ظاهر می شد .درست هنگامی که (حلیم )سوار اتوبوس می شد و به محل کارش می رفت ،او را می دید و هر با ر ماشین سواری قرمز رنگ BB512 در نزدیکی ایستگاه اتوبوس می ایستاد و آن زن زیبا را سوار می کرد و می برد .راننده آن سوار ی نیز جوانی سفید پوست و شیک پوش با چشمانی کبود و قیافه ای دوست داشتنی ،جلب توجه می کرد (بن حلیم) تبعه عراق در طول راه محل کارش فقط به این (زن) می اندیشید و بس ،گویی همه چیز از یاد برده بود.این زن عقلش را ربوده بود.
(حلیم) نمی توانست این جریان را با کس دیگری در میان گذارد زیرا نیروهای امنیتی عراق او را از این کار ها بر حذر داشته بودند و از او خواسته بودند که مسیرش را مرتب عوض کند .تنها نقطه ثابت لا یتغییر همان ایستگاه اتوبوس بود که (حلیم )هر روز از آن سوار می شد و سر کارش می رفت.ایستگاه (مترو) نیز در کنار همین ایستگاه قرار داشت و (حلیم)با مترو ازهمین ایستگاه حرکت می کرد و به قسمت شمالی پاریس می رفت، زیرا در آنجا یک پایگاه سری متعلق به نیروگاههای اتمی عراق قرار داشت.
یک بار آن ماشین سوار ی قرمز رنگ در وقت معین ظاهر نشد و دختر جوان یا آن خانم زیبا ناچار شدبا اتوبوس برود اما (حلیم) منتظر اتوبوس بعدی شد.
چند دقیقه بعد سواری قرمز رنگ سر رسید و راننده آن با حیرت ونگاه،دختر جوان را می جست.(حلیم) او را صدا زد و با زبان فرانسه گفت که دختر جوان رفت.
راننده سواری از حلیم به زبان انگلیسی تشکر کرد و پیشنهاد نمود که او را برساند .حلیم فکر کرد که (چرا نه؟) و در ماشین نشست . و این گونه بود که ماهی در دام افتاد .(موساد) شکار بسیارخوبی بدست آورده بود.
(عملیات ابو الهول) با پیروزی تمام در 7 حزیران / ژوئن 1981 به پایان رسید و آن هنگامی بود که هواپیماهای تهاجمی اسرائیلی ساخت آمریکا،مجتمع اتمی عراق موسوم به( تموز 17) نزدیک بغداد را در هم کوبیدند.
قبل از آن تاریخ و در طی سالهای گذشته فعالیت (موساد)و توطئه های بین المللی آن و اقدامات تخریبی و جنایات و قتل ها و ترور هائی که مرتکب می شد، همه در جهت نابودی و تخریب همین مجتمع اتمی بود.
عراق دائماً تاکید می کرد که مر کز پژوهشهای هسته ای او صرفا در جهت اهداف مسالمت آمیز فعالیت دارد و در تأمین برق مصرفی و صنعتی بغداد می کوشد اما اسرائیل از آن نگران بود که شاید عراق این نیروگاه را برای ساختن بمب های اتمی بکار گیرد . اما فرانسه موافقت کرده بود که به عراق نیروگاههای اتمی تولید برق 700 مگاواتی بفروشد و اورانیوم غنی شده را در اختیار عراق بگذارد.
اداره جاسوسی جنگ اسرائیل (=آمان) از( تسفی زامیر ) که درآن زمان رئیس (موساد) بود خواست تا اطلاعاتی پیرامون چگونگی و توان نیروگاههای اتمی عراق بدست دهد. رئیس موساد شخصاً و با اعتماد به مزدوری به نام (داودبیران) دستور داد تا با کارخانه فرانسوی سازنده ابزار و آلات نیرو گاههای اتمی برای عراق،ارتباط مستقیم برقرار شود .این فرمان به رئیس مرکز(موساد) در پاریس (داود اربیل) داده شد .او با کمک فردی به نام (سییان) با اسم مستعار (ژاک مارسیل) از عوامل (موساد)که در کارخانه مذکور کار می کرد دست بکار شد،مراحل شناسائی و انتخاب نفرات واستخدام آنها تمام شد.
در این عملیات پیچیده ،اسامی افراد عراقی که ر کارخانه مذکور حضور داشتند و بر جریان ساخت آلات و ابزار نظارت می کردند، شناسایی شده و بر روی یکا یک آنان مطالعاتی انجام گرفت.
اسامی بررسی شده بلافاصله به (تل آویو) مخابره گردید.عملیات تا اینجا تأیید شد.از میان این افراد سرانجام (پطرس بن حلیم)عراقی انتخاب شد.احتمالا بتوان این انتخاب را تصادفی دانست.ولی قرائن از دقت عمل (موساد) خبر می دهد: (حلیم) تنها دانشمندی بود که به نام و آدرس خانه اش اشاره شده بود.یعنی بقیه افراد عراقی بسیار سری بودند و در شهرک نزدیک کارخانه زندگی می کردند حلیم 42 ساله ازدواج کرده بود اما فرزندی نداشت .احتمالا او زمینه و تناسب بیشتری داشته است.
بلافاصله از (تل آویو)دستور رسید که (حلیم) استخدام شود. بی درنگ دو گروه تشکیل شد:
گروه اول مسئولیت کشف و شناسائی مراقبان عراقی یا فرانسوی (حلیم) را بر عهده داشت و باید با یکی از دوستان نزدیک (حلیم) رابطه برقرا می کرد. این اقدام با همکاری (سییان ) آغاز شد.یهودی های محلی در این کار فعال بودندو به(موساد) کمک می کردند .گروه دوم؛ وظیفه اش زمینه سازی برای کارهای اطلاعاتی و قرار دادن وسائل جاسوسی و استراق سمع در خانه حلیم بود.
نخستین تماس با همسر حلیم (سمیره) گرفته شد.
درب خانه همسایه حلیم به صدا درآمد.این خانه دینا(Dina) نام داشت و کارمند (موساد) بود. وظیفه اش بررسی و مطالعه بر روی همسر حلیم و دادن خصوصیات روحی – و روانی او بود.(دینا) ابتدا باید به صورت یک فروشنده دوره گرد عمل می کرد و با همسر حلیم رابطه برقرار می نمود.و چنین شد.(سمیره)با گرمی از آشنائی با او استقبال کرد و رفت و آمد (دینا )آغاز شد.
(سمیره) این دوستی را غنیمت شمرد زیرا در پاریس احساس تنهایی می کرد.همسرش اصلا فرصت سر خاراندن نداشت.سمیره از خانواده ثروتمندی بود و پول زیادی برای خرج کردن داشت . او دو هفته بعد آماده سفر به عراق شد،زیرا مادرش بیمار بود وباید جراحی می شد .یعنی حلیم می خواست در پاریس تنها بماند.
وظیفه دوم (دینا) این بود که دوبار (سمیره)را از خانه بیرون بکشد.بار اول برای وارد کردن تجهیزات جاسوسی و ضبط و انتقال صدا ،فرستنده ها و ... بار دوم برای جاسازی و نصب آنها. دو روز بعد (دینا )که خود را (ژاکلین )نامیده بود، برگشت و اطلاعات جالبی از خصوصیات (سمیره)و خیلی چیزهای دیگر داشت .سمیره به او گفته بود که آرایشگر ماهرش (آندره)برای آرایش موهایش آماده و منتظر است .علاوه بر این، توانسته بود شکل کلید خانه (سمیره) را روی خمیر حک کند و تحویل دهد.در آن هنگام (حلیم)از طرف (موساد)کاملا شناسائی شده بود و در نقاط مختلف مسیر زیر نظر بود.قرار دادن آن دختر جوان بر سر راه در ایستگاه اتوبوس ،کار موقتی بود که (ران سدور)جنتلمن انگلیسی و( ژاک دونافان) عضو (کاتسا) (= نیروی ضربتی یژه موساد)کرده بودند. در روز اول و گردش نخست با (دونافان) در ماشین سواری ،(حلیم) خود را (دانشجو)معرفی کرد و (دونافان ) خود را تاجری معرفی کرد که کارش تجارت بین المللی است. در روز دوم آن (خام جوان) دلربا،سر جایش بود و با (دونافان) رفت. در روز سوم آن زن نبود و (حلیم ) بار دیگر با ماشین سواری رفت.(دونافان)در این مرتبه پیشنهاد کرد که درراه با هم قهوه ای بنوشند.(حلیم)چنین پنداشت که آن دختر سفید پوست بطور اتفاقی سر راه او قرار گرفته .حلیم به (دونافان) گفت که نسبت به آن دختر علاقه خاصی پیدا کرده اما به خاطر برخی مسائل ،متأسف است که نمی تواند به او برسد. او خیلی زیبا بود.(دونافان) آنچه را که باید در می یافت ، در یافت .بعد هم به حلیم گفت که به زودی به (هلند) مسافرت خواهد کرد وده روزی در پاریس نخواهد بود .ودر ضمن کارت شناسائی وشماره تلفن خود را به حلیم داد. پس از مسافرت (سمیره) به بغداد ، حلیم رفت و آمدهای زیادی در شهر داشت ،به رستورانها و سینما میرفت. در یکی از این رفت و آمد ها بود که به (دونافان)تلفن کرد و از منشی اش خواست که سلامش را به او برساند .سه روز بعد (دونافان)با وی تماس گرفت و او را به صرف شام در کاباره ای دعوت کرد و در آنجا بود که اصرار داشت صورت حساب را او بپردازد.در آنشب حلیم می نوشید و (دونافان) از کارهای تجاریش برای او تعریف می کردکه دارد کیسه های حمل ونقل به یکی از کشورهای آفریقائی می فروشد که به کار ساختمان سازی می آید.وی گفت (در تولون از این کیسه ها دیدم ام، احتمالا بتوان در آنجا با قیمت ارزانی از این کیسه ها تهیه کرد.من بزودی به تولون مسافرت خواهم کرد ،آیا حاضرید در این سفر مرا همراهی کنید؟)
در تولون ،کاتسا(=نیروی ضربتی ویژه موساد)نقش کارگران را بازی می کرد واطلاعات بدست آمده در یک انبار متعلق به یکی از صهیونیستها مبادله می شد. حلیم این دعوت را پذیرفت و راهی تولون شد. حلیم در تولون متوجه شد که کیسه ها ی مورد نظر دونوفان بطور خفیفی اکسیده(=زنگ زده)شده اند .دونافان را از این عیب آگاه کرد .ماجرای کیسه ها بخشی از سناریوی موساد بود که بخوبی اجرا شد.قرارداد 1200 کیسه بسته شد تا همه چیز طبیعی جلوه کند .روز بعد دونوفان1000 دلار به حلیم داد و گفت :این یادآوری و هشدار تو در مورد زنگ زدگی کیسه ها ،برای من سود سر شاری داشت.اینک زمان آن فرا رسیده بود تا شکار به تله نزدیک شود و در دام بیفتد.حلیم به هتلی در خارج شهر دعوت شد .در آنجا بود که (دوشیزه ماری کلود ماژال)خود را نشان داد.دونوفان ،حلیم و دوشیزه دلربا را در هتل تنها گذاشت و رفت. دو روز تمام کلیه اشکال عشقورزی به نمایش در آمد و فیلمبرداری شد.نوار ویدیوئی معاشقه برای بررسی دقیق به اسراییل فرستاده شد تا یک روان شناس برجسته موساد روی آن مطالعه کند. پس از آن ،یک دانشمند فیریک اتمی از تل آویو به پاریس آمد تا نقش خود را بموقع بازی کند. دور وز بعد دونوفان که کارش را کرده بود به حلیم پیوست .وی اظهار داشت که می خواهد با یک شرکت آلمانی معامله خوبی بکند و مورد معامله ،خرید وفروش لوله های آزمایشگاهی خاص برای انتقال مواد غنی شده ای که استفاده دارویی دارد،می باشد. با اینکه برای تولید این لوله ها سرمایه گذاری سنگینی شده،ولی متأسفانه سودی از این صنعت حاصل نشده است. اخیرا یک دانشمند انگلیسی را به وی معرفی کرده اند که در این زمینه مطالعات زیادی دارد ولی حقوق زیادی می خواهد،علاوه بر این دریافته که این دانشمند مزدور سازمانهای جاسوسی و اطلاعاتی آلمان است.
حلیم پرسید : آیا کاری از من ساخته است؟
دونوفان گفت:متشکرم ،من به یک دانشمند نیاز دارم.
حلیم گفت :من دانشمندم!
دونوفان گفت:چی گفتی ؟! من خیال می کردم تو دانشجو هستی ،حلیم بلی !قبلاً خودم را به تو دانشجو معرفی کرده بودم ،ولی من دانشمندم.مرا عراق برای کار در یک طرح ویژه فرستاده است.من با ایمان به توانائیم در خدمت تو هستم.
بعد ها (ران دونوفان) گفت که وقتی حلیم کارش را فاش کرد احساس کردم خون در عروقم منجمد شده و در آب جوشان غوطه ورم! (موساد)بر او چیره شده بود ولی عملیات ادامه یافت. (دونوفان)برای دریافت کالا به (آمستردام )رفت.
صبح روز شنبه یک هواپیما شخصی دنبال حلیم فرستاد.هواپیما از اسرائیل پروازکرده بود و آرم شرکت خیالی دونوفان در آمستردام را بر بدنه های خود داشت. در فرودگاه ماشین سواری گران قیمتی به استقبالش آمد و او را به دفتر مجللی برد که گروهی درانتظارش بودند .دفتر و ماشین متعلق به مرد یهودی ثروتمندی بود.
(کاتسایتیسک.ی)(= مامور موساد)ودانشمند فیزیک اتمی اسرائیلی (بنجامین گولد اشتاین)با هویت آلمانی ،نقش دو کارگر ساده را بازی می کردند.دانشمند اسرائیلی برای آزمایش ودانش و آگاهی حلیم از مسائل اتمی ،یک نمونه لوله آزمایشگاهی را آورد .پس از گفتگوهای عمومی ،(ران وایتیسک )به اطاق دیگری رفت تا به گفتگو پیرامون مسایل مالی معامله بپردازد و دو دانشمند اتمی را تنها گذاشت.دو دانشمند بزودی زبان مشترکی یافتند .(گولداشتاین) از حلیم پیرامون مکان تحصیل و تحقیق و کار او و ماهیت آن پرسید.
این پرسش نقطه اوج عملیات اولیه بود و بسیار حساس و خطیرمی نمود ،چرا که احتمال داشت،(حلیم)متوجه شود که در چه دامی افتاده است.
ولی (حلیم) بدون توجه به خطیر بودن سئوال ،خیلی عادی و طبیعی ماهیت کارش را برای وی گفت .روز بعد ،باز (دونوفان)در جمع حاضر نشد و دوباره آن دو اسرائیلی نقشه های خویش را برحلیم عرضه داشتند: سخن از فروش نیروگاه اتمی به کشورهای جهان سوم به میان آمد .(وایتیسک)با تأکید گفت:البته برای اهداف مسالمت آمیز !و ادامه داد : شاید طرحی که شما بر روی آن کار می کنید نمونه ای از همین مورد باشد و ما می توانیم قطعات مربوطه را به جایی که کار می کنید بفروشیم ،البته ،اگر اطلاع دقیق و درستی از محل و مکان نیروگاه ونقشه های مربوطه را در اختیار داشته باشیم.ما بزودی انتقال و فروش قطعات مورد نیاز را مورد بررسی دقیق قرار خواهیم داد .ولی لازم است که گفتگوها بین ما محرمانه و سری بماند و نمی خواهیم (دونوفان)بداند،زیرا او هم سهمش را از معاملعه می خواهد .قرارداد ها نزد ما آماده است و بزودی به امضا ی شما می رسد(دونوفان)برای ما فایده ای ندارد. واین بازی هنرمندانه ای بود که اسرائیلی ها بخوبی انجام دادند: از اینجا بود که(حلیم)بدون اینکه بداند در اختیار موساد قرار گرفت .(دونوفان)8 هزار دلار به حلیم داد که او را در امر لو له های آزمایشگاهی یاری کرده بود. روز بعد عراقی خوشبخت با هواپیمای شخصی دونوفان به پاریس پرواز کرد و پس از صرف شام مجللی در دفتر دوستش شب را با یکی از دوشیزه ها در اطاقش گذراند..
***
دو روز بعد (حلیم با دو شریک جدیدش)در پاریس ملاقات کرد (وایتیسک)که بیشتر از (دونوفان)مصر بود،از حلیم خواست که ترسیمی از طرح عراق همراه با اطلاعاتی از توانایی آن و نقشه دقیق از اجزا و ابعاد آن بدهد.(حلیم) تسلیم خواسته او شد.
آن دو اسرائیلی به وی آموختند که چگونه باید نقشه را بکشد .به او گفتند که اجزاء نقشه باید ورق به ورق باشد.این نقشه ها بر روی کاغذ مخصوص با مرکب نامریی ویژه ای کشیده شد .با مرکبی که فقط در لابراتور ویژه ای ظاهر می شد .نقشه هایی که حلیم کشید یک کتاب شد . (وایتیسک)بر (حلیم) فشار می آورد ، ولی (حلیم) با بزرگواری همه اطلاعات خود را در اختیار او می گذاشت .(حلیم) احساس کرد که در دام یک جاسوس و جریان جاسوسی افتاده است. ظواهر امر چنین نشان می داد ،رفتار شرکای او چنین سوء ظنی را ایجاد می کرد!! اما حلیم دیگر نمی توانست کاری بکند، تنها راه نجات ،پناه بردن به دوستش (دونوفان) بود!! دونوفان باید همه چیز را بداند تا بتواند کاری بکند ، شاید دوستانی در پشت پرده داشته باشد. حلیم با دونوفان تماس گرفت و زبان به شکوه گشود و گفت: مشکلاتی دارم که باید یکدیگر را ملاقات کنیم. دونوفان از(لندن ) به (پاریس ) پرواز کرد و با حلیم در هتلی ملاقات نمود.حلیم از معامله اش با دو آلمانی در آمستردام اظهار تأسف کرد و از اینکه ماجرا را با دوستش دونوفان در میان نگذاشته اظهار پشیمانی نمودو افزود که این دونفر او را فریب داده اند وگفتند که : تو دوست حقیقی من بودی،آنها مرا خریدند .همسرم دائم از من پول بیشتری می خواست و بر این باور بودم که این فرصت خوبی برای پولدار شدن است. من آدم احمقی بودم ،از تو می خواهم مرا ببخشی و اینک نیاز به کمک تو دارم. دونوفان گفت :چنین پیدا است که آن دو آلمانی برای اداره مرکزی جاسوسی آمریکا کار می کرده اند. حلیم فریاد زد: آه ! من هرچه از حوزه مأموریتم داشتم به آنها گفتم ولی آنها اطلاعات بیشتری می خواستند. دونوفان گفت: اجازه بده فکر کنم ،تجربه ام زیاد است تو نخستین کسی نیستی که تو را خریده اند ، اجازه بده با وقت بیشتری فکر کنم ،فعلاً همه چیز بد به نظر می رسد. از مرحله نخست عملیات پنج ماه گذشت . و این مدت زمان کوتاهی برای انجام چنین عملیات خطیری بود. قرار بر این شدکه (ران دونوفان) به (حلیم) بگوید که وی در دام (سیا) افتاده است. حلیم فریاد کشید و نالید ! آه ! مرا اعدام می کنند. ران به وی گفت : نه !تو به نفع اسرائیل که کار نکرد ه ای ،دست آخر این خواهد بود که خواهی گفت بطور اتفاقی به آنان برخورد کرده ای و آنها فقط اطلاعاتی را از تو می خواسته اند ،همین ،و بعد هم تو را به سلامت رها می کنند. حلیم گفت : آخر چرا و چی را می خواسته ام به آنها بدهم ؟ من از این حرفها چیزی نمی فهمم ، احساس می کنم که این حرفها برای تو مفهوم دارد. دونوفان از جیبش کاغذی را در آورد و رو ی آن نوشت : (آنها می خواستند که بدانند عکس العمل عراق در برابر اقدام فرانسه مبنی بر تغییر ماده غنی شده اولیه موسوم به (کرو میلا) چه خواهد بود) همین را به آنها بگو ، در آخر هم تو را آزاد خواهند کرد. حلیم به وی گفت: به همین زودی فیزیکدان عراقی (یحیی المشد) به پاریس می آید. او متولد مصر است و مأموریت او مراقبت جدی ازطرح عراق می باشد. او از طرف عراق قرار داد ها را امضاء خواهد کرد. دونوفان پرسید: آیا با او ملاقات خواهی کرد ؟حلیم گفت: آری !بزودی با و ی پیرامون طرح ،مفصل گفتگو خواهم کرد. دونوفان گفت: عالی است ،به خبر خوبی دست یافتم، بزودی نگرانیت بر طرف می شود. حلیم نفس راحتی کشید ولی شتابزده بود . حالا که پولدار شده بود،معتاد و مرده دوشیزه ماری کلود ماژال بود. دختر ی که تمام ساعات معاشقه با حلیم را به حساب موساد می نوشت. این دوشیزه هم برای موساد کار می کرد و هم برای پلیس امنیتی فرانسه و کاملاًدو نرخه بود. ولی گرفتاری حلیم هنوز تمام نشده بود. دونوفان اصرار کرد که یحیی المشد را فوراً برای صرف شام دعوت کند تا با او بطور اتفاقی آشنا شود. حلیم چنین کرد،و با وجودی که از دونوفان تعریف بسیار نمود و او را فرد مفیدی معرفی کرد ،یحیی المشد احتیاط کرد و اصلاً با او حرف نزد.حلیم نیز نتوانست در باره ماده اولیه(کرومیلا) از (یحیی المشد) حرفی بکشد .اما (موساد) در همان زمان اطلاعات لازم را از مزدور دیگری بنام(البیض) که در یک سازمان فرانسوی کار می کرد بدست آورده بود.دونوفان از حلیم خواست تا به وی اجازه نامه انتقال محمولات آماده نیروگاه را (از کارخانه فرانسوی به عراق )بدهد.و تأکید کرد که این آخرین تقاضای سازمان(سیا) است.از دیگر طرف در فکر به دام انداختن (یحیی المشد) بود که مسئولیت نیروگاه های اتمی در عراق رابر عهده داشت.در نظر (موساد) او بسیار اهمیت داشت و بسیار مفید تشخیص داده شده بود. (سمیره)پس از بازگشت از عراق دریافت که حلیم دگرگون شده است.حلیم یک شب از (دونوفان) برایش سخن گفت و از مشکلاتی که با (سازمان سیا) پیدا کرده است !در اینجا بود که (سمیره) بر سر او فریاد کشید و گفت: احمق !این اطلاعات به چه درد آمریکا می خورد!؟اینها اسرائیلی هستند ،این اسرائیل است که نسبت به قدرت اتمی عراق حساس است و نه آمریکا! زمان اجرای بخشی از عملیات( ابوالهول )فرا رسید در این مقطع هدف ،(موساد)نابودی کامل کیسه های حاوی اجزاء سازنده نیروگاه های عراقی بود.برای اقدام ،گروه (بیفوت)مرکب از 15نفر به یکی از انبارهای منطقه (تولون) نفوذ کردند .در 5 مارس 1979این گروه،مواد منفجره ویژه ای را در انبار معهود کار گذاشتند ، جایی که کیسه های مربوطه نگهداری می شد.محتوای انبار ،محصول سه سال کار بود .انفجار این انبار از راه دور صورت گرفت و60% از اجزاء داخل انبار نابود شد.میزان خسارت وارده 23 ملیون دلار بود.در نتیجه این انفجار ،طرحهای عراق برای سالها به تأخیر افتاد. مسئولیت انفجار را یک سازمان ناشناخته ای موسوم به (گروه حمایت از شهروندان فرانسوی )برعهده گرفت .پلیس فرانسه وجود چنیین گروهی را تکذیب کرد . روزنامه (فرانس سوار) افراطی های چپ فرانسه را زیر سئوال برد.روزنامه (ماتان)فلسطینی های مزدور لیبی را مورد اتهام قرار داد .روزنامه (بونییت)به دفتر تحقیقات پلیس فدرال آمریکا اشاره ای داشت.اما بسیاری دیگر (موساد )را متهم کردند . رژیم اسرائیل این خبر ها را تکذیب کرد و آنها را بخشی تبلیغات ضد یهود قلمداد نمود. در روز حادثه حلیم و سمیره دیر وقت به خانه برگشتند. حلیم رادیو را روشن کرد تا موسیقی گوش کند.ولی بجای موسیقی خبر انفجار را شنید .وحشت اورا فرا گرفت و فریاد کشید . (انبار قطعات نیروگاه را منفجر کردند.و بزودی مرا نیز منفجر خواهند کرد.) با (دونوفان) تماس گرفت .(دونوفان ) گفت : حماقت نکن،آرام باش،هیچ کس نمی تواند تو را متهم کند ،فردا بیا اطاق من. (حلیم) به اطاق (دونوفان) رفت و گفت (عراقی ها مرا بزودی اعدام می کنند و یا به فرانسوی تسلیم خواهند کرد تا مرا زیر گیوتین ببرند) پس از آن آمادگی خود را برای رفتن به بغداد اعلام داشت و گفت آنها در آنجا دیگر به من دست نخواهند یافت. دونوفان در آغاز تأکید داشت که انفجار یک تخریب صرفاً اقتصادی داشته ،اما این حرفها را کنار گذاشت و کوشید حلیم را قانع کند که اگر می خواهد زندگی جدیدی را از سر بگیرد باید رو به سوی اسرائیلی ها کند (آنان تو را با بزرگواری می پذیرند و به تو اطمینان کامل می دهند که حمایتت کنند،آنها به هر اطلاعی در زمینه نیروگاه های اتمی نیاز دارند.) حلیم گفت : (نه ،نمی توانم ،حاضرم با هرکسی معامله کنم جز با اسرائیلی ها ،نه من به عراق می روم ،هرچه بادا باد.)،این را گفت و رفت. تنها یحیی مانده بود.او یکی از معدود دانشمندان عرب بود که در ردیف دانشمندان اتم شناس جهان بشمار می رفت و به بسیاری از مسئولان کشوری و لشکری عراق نزدیک بود.موساد هنوز امیدوار بود که بتواند او را استخدام کند، اما با وجود کمک حلیم ،هنوز بسیاری از سئوالات بدون جواب مانده بود.
در 7 ژوئیه 1980 یحیی بار دیگر به پاریس آمد تا آخرین گفتگوهای قرارداد معامله اتمی با فرانسه را انجام دهد .در طی دیدار از کارخانه فرانسوی تهیه کننده قطعات نیروگاه اتمی عراق ،در اجتماع دانشمندان فرانسوی گفت( اینک ما به نقطه پایان دو راهی بس مهم در زندگی اعراب رسیده ایم ). این سخن پر معنا و پیچیده اسرائیلی ها راسخت به وحشت وهراس افکند ،آنان این جمله را از طریق دستگاههای استراق سمع (که در اتاق شماره 9041 هتل مریدیان پاریس کار گذاشته بودند)شنیده بود.
از یک طرف ،در یک مصاحبه مطبوعاتی با روزنامه ای مصری همسر یحیی گفته بود که پس از کسب اجازه ،او و همسرش با سه فرزندشان از بغداد به قاهره خواهند رفت .همسر یحیی در یک شنود تلفنی ،صدای شوهرش را شناخته بود که تلفنی به فردی در کارخانه فرانسوی می گوید: (چرا من؟من می توانم فرد آگاه دیگری رابه جای خودم بفرستم).او یقین داشت صدا،صدای همسرش یحیی است و طرف مقابل یک مزدور اسرائیلی است که می خواهد شوهرش را به دام اندازد.(او گفت که بزودی برای ساخت یک بمب اتمی کار خواهد کرد ،حتی اگر این اقدام تمام عمرش را اشغال کند).اما اظهارات رسمی مقامات فرانسوی براین تصریح داشت که یحیی همراه دوست دخترش به هنگام بازگشت به اطاقش در ساعت19 غروب 13 مه 1980 در آسانسور شناسایی شده بود.ولی( موساد) می دانست که این دختر همان (ماری کلود ماژال )ملقب به (ماری اکسپرس ) است که به حساب (موساد)کار می کند و برایش مهم نیست اربابش کیست .لازم است بدانیم که (یحیی المشد)دچار انحراف ******** بوده و (ماری )می توانسته او را ارضاء کند. هدف (موساد)تقدیم پیشنهاد مستقیمی به (المشد) برای استخدام او بود که اگه نپذیرفت فوراً کشته شود. مزدوران (موساد)منتظر ماندند تا (ماری کلود ماژال) (یحیی المشد)را از نظر ******** کاملاً ارضاء کند و بعد اگر بیرون رفت معلوم می شد که جواب منفی است. ماری کاملاً به یحیی رسید و از اطاق بیرون رفت.ماموران موساد اندکی بعد وارد اطاق شدند .یحیی خوابیده بود ،حنجره اش را بریدند .در اواخر شب 12 ژوئیه 1980 پس از اینکه موساد به ماری کلود (که اطلاعاتش را با پلیس فرانسه و موساد تقسیم می کرد)شک کرد،دستور قتل او فوری صادر شد و در یک تصادف ساختگی او را کشتند ،دو ماشین بسرعت از محل حادثه گریختند و در تاریکی ناپدید شدند .بدین سان پایان دادن به زندگی (ماری کلود ماژال)که بخشی از یک عملیات فوری و بسیار ضروری وضربتی بود و از قبل جزء برنامه نبود،اجرا شد، اما دستور قتل (یحیی المشد )در برنامه کار مجازات کنندگان موساد قرار داشت. اسرائیلی ها از برکت اطلاعات حلیم دریافتند که باید ضربه نهایی نابود کننده را بر کجا وارد کنند. هدف مورد حمله ،گنبد بالای مرکز نیروگاه اتمی عراق بود.سازمان هدایت عملیات در منطقه نزذیک رآکتورها موضع گرفت و امواج قوی رادیویی پخش می کرد تا هواپیما ها را به محل مذکور راهنمایی کند. برای اطمینان بیشتر یک از عوامل (موساد) به نام (دامیین تشاسبید) که یک کارمند فنی فرانسوی بود،یک جعبه که در آن وسائل ارسال پیام جاسازی شده بود ،داخل نیروگاه کرد،اما خودش به دلائلی نتوانست از نیروگاه خارج شود ،لذا یکی از قربانیان حادثه بود.
در ساعت 18:30،هواپیما ها در ارتفاع بسیار پائین برای فریب رادارهای عراق پرواز کردند ،آنقدر پائین بودند که کشاورزان آنها را آشکارا می دیدند .قبل از رسیدن به هدف با سرعت اوج گرفتند تا رادارها از ردیابی هواپیماها ناتوان شوند،تابش خورشید از پشت سر بر این پریشانی افزود و هواپیماها یکی پس از دیگری ضربه ها را بر نیروگاه اتمی وارد کردند وبمب های خود را فرو ریختند. ضد هوایی ها فرصت عمل پیدا نکردند ،موشکهای رسام ،توفیق رها شدن نیافتند.هواپیماها ی عراقی اصلاًً خبر دار نشدند ،پس از انجام عملیات ،هواپیماهای اسرائیلی در آسمان اردن راه اسرائیل را در پیش داشتند،در حالی که به روئیاهای صدام مبنی بر رساندن عراق به یک کشور دارای نیروی اتمی پایان داده بودند.
در ساعت 19(رافائیل ایتان)رئیس ستاد ارتش اسرائیل با (مناخیم بیگن)تماس گرفت و به او خبر داد که عملیات با موفقیت مطلق به پایان رسیده است .این مرحله از عملیات اسم خاصی داشت(عملیات بابل).
کسانی که در این عملیات شرکت داشته و اینک زنده اند می گویند :وقتی (بگین) خبر را شنید به زبا ن عبری گفت (Barach Hashem ) یعنی (الحمد الله).
اما واکنش (صدام )پس از شنیدن خبر انهدام ،معلوم نیست چه بوده است.
مطبوعات جهان این جریان را به صورت یک خبر عادی نقل کردند و گذشتند ،جامعه بین المللی واکنش نشان نداد،این سکوت حکایت از حاکمیت صهیونیسم جهانی بر همه چیز و همه جا دارد.
گروه فرهنگی: «از بچگی، مرتب و منظم بود، لباسهایش را خودش می شست و گاهی با چنان دقتی مشغول دوختن جوراب پاره اش می شد که هر که نمی دانست فکر می کرد دارد یک مساله مهم را حل می کند. قم هم که بود فقط یک قبا داشت، اما تا قبایش را از اتوشویی برایش بیاورند در خانه می نشست». اینها توصیفات مادر «شیک پوش ترین طلبه قم» از پسرش است.
کتاب سودای سکولاریسم در هفت فصل تنظیم شده است، شاید به نیت هفتمین دوره انتخابات ریاست جمهوری که نام سید محمد خاتمی را سر زبانها انداخت و وزیر ارشاد مستغفی دولت سازندگی را رییس دولت اصلاحات کرد.
اگر فصل اول کتاب را که به ارائه مباحثی تئوریک در زمینه سکولاریسم می پردازد کنار بگذاریم بقیه فصول، همگی به دوره هایی از زندگی سید محمد خاتمی اختصاص دارد. فصل اول عنوان «سکولاریسم اسلامی: نظریه توحید و شرک در سیاست» را به خود می بیند و با مرور تاریخچه سکولاریسم در غرب، به ارائه بحثی درباره سکولاریسم اسلامی می رسد.
نویسنده در فصل دوم بررسی زندگی و کارنامه سید محمد خاتمی را آغاز کرده و در این فصل که «فرزند آیت الله» نام دارد زندگی او را از بدو تولد تا دوره ریاست بر مرکز اسلامی هامبورگ مرور میکند. در بخشی از این فصل که «طلبه یا شاگرد جان لاک» نام دارد، می توان ایجاد اولین زمینه ها برای رسوخ تفکر لیبرالی و غربی در ذهن و اندیشه خاتمی را مورد مطالعه قرار داد. آنجا که او در کنار طلبگی به تحصیل فلسفه غرب در دانشگاه اصفهان می پردازد و روحیه لطیف و شاعرانه اش این مرام و مسلک را می پسندد. مرور حضور اجمالی خاتمی در جمع مبارزین قبل از انقلاب نیز از دیگر بخشهای این فصل است.
فصل سوم «از کیهان تا کیان» نام دارد. نویسنده در ابتدای این فصل به تحلیل چرایی تعلل خاتمی در برگشت به کشور پس از پیروزی انقلاب پرداخته و این امر را ناشی از تردید او در به ثمر نشستن انقلاب و ناکام نماندن آن می داند.
این فصل زندگی خاتمی تا دوره وزارت ارشاد او را در بر می گیرد و بررسی حلقه کیان و تفکرات خاتمی و دیگر اعضای آن از مطالب مهم این فصل است.
اما فصل چهارم «آقای رییس جمهور» را از پایان سال 76 تا پایان دوره ریاست جمهوری روایت میکند. این فصل با «قهر با رهبری، رفاقت با هاشمی» آغاز می شود و بعد با بررسی فضای سیاسی آن سالها از این می گوید که «خاتمی چگونه کاندیدا شد؟».
نویسنده در این فصل فعالیت های دولت اصلاحات و «اهم رویدادهای سیاسی دوران اصلاحات» را بررسی میکند و در تمام این موارد به موضع گیری و نقش رییس جمهور وقت نگاه ویژه ای دارد.
فصل چهارم با جواب دادن به این پرسش پایان می یابد که «چرا سکولارها ناکام ماندند؟».
فصل پنج وقتی شروع می شود که دوران ریاست جمهوری خاتمی رو به پایان است؛ او «بنیاد باران» را تاسیس کرده و «اسلام میانه» را در پیش گرفته است. نویسنده در اینجا توضیح کوتاهی درباره انقلاب رنگی ارائه میکند و بعد به انتخابات دهم می رسد. مرور فعالیتهای خاتمی قبل، حین و بعد از برگزاری انتخابات 88 در این فصل انجام شده و نویسنده در انتها از «تقلا برای بازگشت» می گوید.
حالا که نویسنده دوسیه خاتمی را رو کرده، وقت آن است که برخی اقدامات شاذ او در فصل «حرف ها و عکس ها» بررسی شود. فصل ششم با بررسی «حضور خاتمی در نشست بیلدربرگ» آغاز می شود؛ محفلی مشکوک که آن را دولت پنهان جهان می دانند. «دیدار با جرج سوروس و معامله بزرگ» نام بخش دیگر این فصل است. «مصافحه با زنان ایتالیایی»، «مصافحه با راسموسن» و «نامه محرمانه به رهبری» از دیگر بخشهای این فصل است؛ فصلی که با بخش «طرح ترور خاتمی» پایان می یابد.
نویسنده در فصل هفتم در صفحاتی نه چندان زیاد به «آسیب شناسی» می پردازد و اینگونه می نویسد: «در آسیب شناسی موضوع تحقیق حاضر بی تردید اساسی ترین پرسشی که به ذهن متبادر می شود آن است که، به چه دلیل شخصیتی چون سید محمد خاتمی فرصت و امکان این را می یابد که ظرفیت و توان بحران سازی علیه سیستم را در خود انباشت کند؟».
بخش عکس ها و ضمائم کتاب نیز که در پایان آمده است نسبتا جذاب و قابل اعتنا است.
نکته ای که خواندن این کتاب را می تواند جذاب کند، ارائه کدها و شاهد مثال هایی است که نویسنده از نشریات و کتابهای مختلف آورده و تحلیلهایش را با آنها مستند کرده است.
«سودای سکولاریسم» که عنوان «رمزگشایی از زندگی و کارنامه سید محمد خاتمی» را بر روی جلد خود می بیند کاری است از «سید یاسر جبرائیلی» و توسط خبرگزاری فارس در 464 صفحه و با قیمت 9800 تومان منتشر شده است.
رجانیوز: «... آمدیم بیرون که مصادف شد با حضور خبرنگاران و من آنجا از روی عصبانیت صحبتهایم را کردم تا نشان دهم همیشه قرار نیست خانواده هاشمی ساکت باشند و به هر حال ما برای خود این حق را قائل هستیم.» این بخشی از صحبتهای فاطمه هاشمی رفسنجانی در مصاحبه با روزنامه «آرمان» است؛ اظهاراتی که اگرچه صریحتر از همیشه است اما برای مردم ایران جدید نیست؛ چرا که اعضای خانواده هاشمی اصولا عادت به طلبکار دانستن خود از ملت ایران میدانند و همیشه در سخنرانیهای مختلف خود، به بیان این مساله میپردازند.
فائزه هاشمی؛ «بابا، همه کاره مملکت است!»
فائزه هاشمی رفسنجانی، دختر جنجالی اکبر هاشمی رفسنجانی را میتوان مظهر این رویکرد خانوادگی دانست. فائزه هاشمی که بارها و در مصاحبههای مختلف، خودش را نماینده زنان فرهیخته و امروزی ایران معرفی کرده، اوج طلبکاری خود و خانوادهاش از ملت ایران را در آغازین روزهای شکلگیری فتنه 88 به نمایش گذاشت و در سخنانی توهینآمیز در میان آشوبطلبان و اغتشاشگران، پدرش را «همه کاره مملکت» معرفی کرد.
او در آن سخنرانی که بخشی از تصاویرش از صداوسیما نیز پخش شد، اینگونه به توهین به ملت ایران پرداخت: «تاریخو که نگاه بکنید [...] در زمانی که رئیسجمهور بود نخستوزیرش، میرحسین تحمیلی بود. آقای خمینی گفت باشه. زمانی که بابا رئیس جمهور شد باز رئیس جمهور رئیس جمهور [...] نبود. خاتمی که رئیس جمهور شد، باز اون نبود. تنها دورهای که [...] واقعیه الانه. این یکی. دوم، کسانی که از آقا حمایت میکنن بسیجیا و پاسدارا و انصار حزبالله و تو این مایهها هستن که اونا هم منافعشون تو همین کارای احمدینژاده بنابراین [...] باید منافع این بسیجیا رو حفظ کنه. اگه نکنه [...]. در واقع [...] داره برای خودش این کار رو میکنه. سوم،... یعنی منافع رو که نگاه بکنید... آهان! آقا از سال (یک ثانیه نامفهوم) همینه دیگه تو کشورای جهان سوم همیشه باید دچار رهبرای (یک کلمه نامفهوم) ببینید مردم خودمون هم مقصرن. رأیا رو ببینید. یه آدم یه جریان یه فکر ادامه پیدا نمیکنه نمیتونه بسازه بره. ما یک دموکراسی نیمبندی داریم همین دموکراسی، رأیهای مردم گاهی دردسرساز میشه. مثلاً یه دوره من میشم نفر اول تهران، یه دوره اصلاً رأی نمیارم. این یعنی چی؟ یعنی آدمها... میدونین چیه... تاریخ ما اینجوریه. ما قهرمانساز و اسطورهکشیم. آدمهامونو میبریم بالا بعد از اون بالا پرتشون میکنیم پائین. میکشیم شون. مثلاً کی میخواد بسازه؟ کی میخواد بمونه بسازه؟ ما مشکل روانشناسی جامعهخودمون هم هست. یعنی اگر ما سیستم داشتیم، ثبات داشتیم، دموکراسی معنی واقعی پیدا میکرد این طور نمیشد. (دو ثانیه نامفهوم) یه خط رو میگرفتیم ادامه میدادیم (16 ثانیه نامفهوم) اصلاً ببینید یکی از مشکلات اساسی هم مال خاتمی بود. کارهای نبود یعنی در واقع عرضه کار نداشت. من در واقع عامل اصلی این دیکتاتوریها رو خاتمی میدونم. به این دلیل که سر 18 تیر اون اومد مسیر رو برد به سمت تندی که همه چهرهها رو، رو کرد، لو داد. دست همه اصلاحطلبان رو شد بعد رسید به 18 تیر. از اونجا دیکتاتوریا شروع شد. ببینید انتخابات بعدی دیگه اصلاحطلبا دیگه اصلاً قدرت نگرفتن. الآن هم که میتونستن قدرت بگیرن اینجوری شد، سر بابا اونطوری شد.»
مهدی هاشمی؛ «بوعلی سینای ثانی»
تعابیر پدر از پسر برای شناخت میزان ادعا و طلبکاری مهدی هاشمی از ملت ایران کافیست. آن زمانی که اکبر هاشمی اینچنین در وصف پسر کوچکش مطلب مینوشت، شاید انتظار نداشت روزی مجبور شود او را در زندان ببیند: «... در دوران کودکی تیزهوشیات مایه اعجاب من بود. مکرر اتفاق افتاد که در خیابانهای تهران در حال رانندگی، من سرگردان میشدم و تو در سه- چهار سالگی راه را نشان میدادی و این صحنه، در سفر اروپا هم چند بار پیش آمد. البته آن وقت بزرگتر بودی و یک بار تحت تأثیر هوشات گفتم ابوعلی سینا میشود. این اسم در خانه برایت مانده. از آن روزی که به دوران تمییز رسیدی، با همسالان خود مخصوصاً در بین فامیل تفاوت فاحشی داشتی....»
با این حال، مهدی هاشمی پس از تمام فتنهگریهایی که در جریان حوادث پس از انتخابات ریاست جمهوری دهم انجام داد و برای عدم رسوایی، مجبور به قرار از کشور و پناهندگی به انگلستان شد، هنوز هم کلهای پر باد دارد و با تبختری خاص، در پاسخ به خبرنگار تلویزیون سلطنتی انگلیس میگوید که «حرفهایم را در تهران میزنم!» البته مهدی هاشمی هنوز هم از ملت ایران طلب دارد و انگار در آستانه انتخاباتت ریاست جمهوری یازدهم، برای ادامه دریافت طلب خود از مردم به کشور بازگشته است.
محسن هاشمی؛ «یک ارث پدری به نام مترو»
«برای اینکه بیشتر از این مردم، مسافران و توسعه مترو در فشار قرار نگیرند، علی رغم اعتقاد به خدمت و اعتماد به توان جناب عالی و همکارانم خواهشمند است موافقت فرمایید فرد دیگری که امکان ایجاد هماهنگی بیشتر خواهد داشت در راس مدیریت این شرکت قرار گیرد.» این بخشی از متن نامه استعفای محسن هاشمی رفسنجانی از ریاست بر شرکت متروی تهران و حومه است؛ استعفایی که پس از سالها و در واکنش به اعتراضات گسترده نسبت به عملکرد این مجموعه صورت گرفت اما هاشمی حتی حاضر نشد به خاطر این مشکلات از مردم عذرخواهی کند و حتی خودش را نیز متخصص این امر خواند که تنها به دلیل عدم هماهنگی با سیاستهای دولت، اقدام به ترک منصب کرده است.
این احساس که گویی ملت ایران به یک خانواده مدیون و بدهکار هستند، انگار در خانواده هاشمی همه گیر است و به فرزندان نیز سرایت کرده تا محسن و فاطمه و فائزه و مهدی به دنبال بازپس گیری این مطالبه قدیمی از مردم ایران باشند. مردمی که به فرموده بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، «ولی نعمت» مسئولان هستند.
ناصر نوبری از کارشناسان ارشد امور دیپلماسی است که در گذشته مسئولیت های مهمی مانند سفارت ایران در شوروی و ریاست مرکز بررسی های استراتژیک وزارت امورخارجه را بر عهده است. این دیپلمات کارکشته اخیرا در نامه ای سرگشاده خطاب به رجب طیب اردوغان به اظهارنظر درباره نقش این کشور در مناسبات منطقه غرب آسیا و ماجرای سوریه پرداخته است که در ادامه می خوانید:
مقایسه سفرهای خارجی و تعطیلات نوروز متفاوت خانواده آقای هاشمی نسبت به اکثریت اقشار جامعه ( در شش ماه اول سال 1391)
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
مشکلات بالا رفتن ارز به هر دلیل ممکن که باشد چه از ناحیه فشار قدرتهای خارجی و یا عوامل داخلی نباید بوجود می آمد و پذیرفتنی نیست و دولت و دستگاههای مرتبط باید هوشیارتر و قویتر عمل کنند تا شاهد اینگونه مسائل و معضل نباشیم . باید مدیران و
دستگاههای که با سهل انکاری خود ضررهای زیادی را متوجه جامعه کردند از ملت عذرخواهی کرده و ضر و زیان ملت را بپردازند و آنگاه علاوه بر معرفی عاملان آنها را به مجازات برسند تا اعتماد تخریب شده ، ملت به دولت و نظام بازسازی شود . از بین رفتن اعتماد ملت به نظام و دولت که با زحمات 33 ساله و جانفشانی جوانان این مرز و بوم بوجود آمده و سرمایه عظیمی است به همین آسانی با بالا رفتن ارز و تاثیر مستقیم آن بر تمامی مایحتاج ملت از دست می رود و کسی هم تلاشی در جهت باز سازی این اعتماد نمی کند و تنها مشکلات را به گردن این و آن می اندازد .متاسفانه با اشتباهات اینچنینی محبوبیت و اعتماد ملت به دولت از سال 1384 به امروز به کمترین حد ممکن خود تنزل یافته است لذا باید دولت طوری برنامه ریزی نماید که اینگونه اتفاقات رخ ندهد . نویسنده : عباسی کیسمی
کتاب سودای سکولاریسم در هفت فصل تنظیم شده است، شاید به نیت هفتمین دوره انتخابات ریاست جمهوری که نام سید محمد خاتمی را سر زبانها انداخت و وزیر ارشاد مستغفی دولت سازندگی را رییس دولت اصلاحات کرد.
اگر فصل اول کتاب را که به ارائه مباحثی تئوریک در زمینه سکولاریسم می پردازد کنار بگذاریم بقیه فصول، همگی به دوره هایی از زندگی سید محمد خاتمی اختصاص دارد. فصل اول عنوان «سکولاریسم اسلامی: نظریه توحید و شرک در سیاست» را به خود می بیند و با مرور تاریخچه سکولاریسم در غرب، به ارائه بحثی درباره سکولاریسم اسلامی می رسد.
نویسنده در فصل دوم بررسی زندگی و کارنامه سید محمد خاتمی را آغاز کرده و در این فصل که «فرزند آیت الله» نام دارد زندگی او را از بدو تولد تا دوره ریاست بر مرکز اسلامی هامبورگ مرور میکند. در بخشی از این فصل که «طلبه یا شاگرد جان لاک» نام دارد، می توان ایجاد اولین زمینه ها برای رسوخ تفکر لیبرالی و غربی در ذهن و اندیشه خاتمی را مورد مطالعه قرار داد. آنجا که او در کنار طلبگی به تحصیل فلسفه غرب در دانشگاه اصفهان می پردازد و روحیه لطیف و شاعرانه اش این مرام و مسلک را می پسندد. مرور حضور اجمالی خاتمی در جمع مبارزین قبل از انقلاب نیز از دیگر بخشهای این فصل است.
فصل سوم «از کیهان تا کیان» نام دارد. نویسنده در ابتدای این فصل به تحلیل چرایی تعلل خاتمی در برگشت به کشور پس از پیروزی انقلاب پرداخته و این امر را ناشی از تردید او در به ثمر نشستن انقلاب و ناکام نماندن آن می داند.
این فصل زندگی خاتمی تا دوره وزارت ارشاد او را در بر می گیرد و بررسی حلقه کیان و تفکرات خاتمی و دیگر اعضای آن از مطالب مهم این فصل است.
اما فصل چهارم «آقای رییس جمهور» را از پایان سال 76 تا پایان دوره ریاست جمهوری روایت میکند. این فصل با «قهر با رهبری، رفاقت با هاشمی» آغاز می شود و بعد با بررسی فضای سیاسی آن سالها از این می گوید که «خاتمی چگونه کاندیدا شد؟».
نویسنده در این فصل فعالیت های دولت اصلاحات و «اهم رویدادهای سیاسی دوران اصلاحات» را بررسی میکند و در تمام این موارد به موضع گیری و نقش رییس جمهور وقت نگاه ویژه ای دارد.
فصل چهارم با جواب دادن به این پرسش پایان می یابد که «چرا سکولارها ناکام ماندند؟».
فصل پنج وقتی شروع می شود که دوران ریاست جمهوری خاتمی رو به پایان است؛ او «بنیاد باران» را تاسیس کرده و «اسلام میانه» را در پیش گرفته است. نویسنده در اینجا توضیح کوتاهی درباره انقلاب رنگی ارائه میکند و بعد به انتخابات دهم می رسد. مرور فعالیتهای خاتمی قبل، حین و بعد از برگزاری انتخابات 88 در این فصل انجام شده و نویسنده در انتها از «تقلا برای بازگشت» می گوید.
حالا که نویسنده دوسیه خاتمی را رو کرده، وقت آن است که برخی اقدامات شاذ او در فصل «حرف ها و عکس ها» بررسی شود. فصل ششم با بررسی «حضور خاتمی در نشست بیلدربرگ» آغاز می شود؛ محفلی مشکوک که آن را دولت پنهان جهان می دانند. «دیدار با جرج سوروس و معامله بزرگ» نام بخش دیگر این فصل است. «مصافحه با زنان ایتالیایی»، «مصافحه با راسموسن» و «نامه محرمانه به رهبری» از دیگر بخشهای این فصل است؛ فصلی که با بخش «طرح ترور خاتمی» پایان می یابد.
نویسنده در فصل هفتم در صفحاتی نه چندان زیاد به «آسیب شناسی» می پردازد و اینگونه می نویسد: «در آسیب شناسی موضوع تحقیق حاضر بی تردید اساسی ترین پرسشی که به ذهن متبادر می شود آن است که، به چه دلیل شخصیتی چون سید محمد خاتمی فرصت و امکان این را می یابد که ظرفیت و توان بحران سازی علیه سیستم را در خود انباشت کند؟».بخش عکس ها و ضمائم کتاب نیز که در پایان آمده است نسبتا جذاب و قابل اعتنا است.
نکته ای که خواندن این کتاب را می تواند جذاب کند، ارائه کدها و شاهد مثال هایی است که نویسنده از نشریات و کتابهای مختلف آورده و تحلیلهایش را با آنها مستند کرده است.